آسوده (آسو) در ۳۲ سالگی برای یک دوره کارآموزی عکاسی یک ساله از ایران می‌رود تا کنجکاوی‌هایش در مورد دنیا را آرام کند. سختی‌های مهاجرت، فکرِ سفر کردن و دیدنِ دنیا را از سرش خارج کرده بودند تا اینکه شخصیت دیگرِ داستان را می‌بیند و شوق سفر دوباره در دلش جوانه می‌زند. آشی پسری از کوهستان‌های آلپ است. او مدرک تعمیر هواپیمای خود را می‌گیرد و در سن ۲۱ سالگی برای کشف دنیا فقط با یک‌کوله پشتی از طریق دریا به آمریکای جنوبی می‌رود. آشی بعد از ۴ سال به مکزیک می‌رسد. از مکزیک به تایلند، قطب شمال و جنوب، اروپا، نیوزیلند، چین و استرالیا می‌رود و دوباره به سوییس برمی‌گردد و شغل فیلم‌سازی را انتخاب می‌کند. دو شخصیت جذاب داستان در یک استودیوی عکاسی و فیلم‌سازی در سوییس با هم آشنا می‌شوند و در سال ۲۰۱۲ ازدواج می‌کنند. بعد از مدتی یک ون قدیمی می‌خرند و خودشان آن را بازسازی می‌کنند. آسو و آشی می‌مانند و جاده‌ها و مقصدهایی که تمام نمی‌شوند. آن‌ها می‌خواهند به دورترین مقصدها بروند؛ زیر آسمان‌‌هایی که با هم فرق می‌کنند دراز بکشند؛ طعم‌های جدید را بچشند و افرادی که هر کدام داستان خودشان را دارند ملاقات کنند. آسو الان ۴۰ ساله و آشی 55 ساله است، اما می‌گویند که هیچ وقت اینقدر جوان و پرانرژی نبوده‌اند. راستش را بخواهید اگر شما هم تصاویر آسوده و صدایش را ببینید و بشنوید، فکری جز این نخواهید کرد. برای آشنایی بیشتر با این زوج می‌توانید آن‌ها را به آدرس asuhsworld و twin_filmmaker در اینستگرام پیدا کنید.

لطفاً همین ابتدا برای ما بیشتر توضیح دهید که چرا و چطور از ایران مهاجرت کردید؟
برای دیدن شهرها و فرهنگ‌های مختلف و بازتر شدن دیدم مهاجرت کردم. برای مهاجرت تلاش زیادی کردم و از ۲۰ سالگی در فکرش بودم. حس کنجکاوی زیادی داشتم؛ همیشه می‌خواهم آن سوی هر چیزی را هم ببینم. مادرم به من می‌گفت: «اگر می‌خواهی دیدت وسیع‌تر شود، باید از جایی که هستی بیرون بروی و خارج از چارچوب را هم ببینی».

تحصیلات شما چیست؟
من در سن ۱۹ سالگی وارد رشته‌ معماری داخلی دانشگاه غیرانتفاعی شدم. بعد به این نتیجه رسیدم که این رشته مرا خیلی خوشحال نمی‌کند. تصمیم گرفتم که در دانشگاه هنر و معماری رشته‌ نقاشی بخوانم.

لطفاً داستان خرید و تعمیر ماشین ون‌تان را توضیح دهید؟
۱۰ ساله که بودم یک پوستر از یک کاروان دیدم. به پدرم گفتم این را برای من بخر تا من خانه‌ام را داخل آن بیندازم. پدرم می‌گفت این ممکن نیست ما فضای کافی نداریم. این رویا را فراموش کرده بودم تا یک روز در سوییس یک کاروان در حیاط شرکتمان دیدم. این کاروان برای آشی و رئیسم بود که با آن سفر می‌کردند و برای فیلم‌سازی می‌رفتند. از آشی خواستم داخل کاروان را به من نشان دهد؛ من محو فضا شده بودم و آشی تعجب کرده بود. ما ازدواج کردیم. من عاشق خرید ون بودم. یک سال بعد از ازدواج (سال ۲۰۱۲) ون فیات دوکاتو را به قیمت ۶ هزار فرانک از یک زوج سوییسی خریدیم. یک سال اول کار خاصی با ماشین نکردیم. چند سفر با آن رفتیم و من روزبه‌روز بیشتر عاشق سفر می‌شدم. سال بعد یک گاراژ اجاره کردیم. آشی موارد فنی را می‌داند و من هم برای کمک کردن به او یک دوره‌ مکانیکی رفتم و دستیار او شدم. وسایل داخل ماشین را دور ریختم و دوباره بازسازی کردیم. برای داخل از چوب دست دوم استفاده کردیم. فیلم تعمیر ماشین را در یوتوب در کانال asuhsworld گذاشته‌ایم.

اولین سفر خاطره‌انگیز مشترک شما و آشی چطور بود؟
اولین سفری که با ماشین‌مان به بروتانی فرانسه رفتیم خیلی جذاب بود. من اصرار کردم که قایق بادی‌مان را هم با خودمان ببریم. آشی گفت :«آسوده ما به اقیانوس می‌رویم و قایق ما برای موج‌های بلند مناسب نیست». ولی من کوتاه نیامدم و قایق را به آب انداختیم. چند موج اول را کنترل کردیم ولی یک دفعه یک موج حدود ۷ متری سمت ما آمد، موج به قایق خورد و دیدم آشی داخل آب افتاد. طناب قایق دور مچ من پیچید و زیر آب رفتم. عین فیلم‌ها بود. موج، من و قایق را به ساحل برد. هر چه نگاه کردم آشی را پیدا نکردم. هیچ کسی در ساحل نبود که کمکم کند و ترسیده بودم. بغل قایق افتاده بودم و دیدم آشی از داخل آب به ساحل می‌آید. آنقدر بی‌انرژی شدم که حتی نتوانستم بلند شوم و بگویم خوشحالم نجات پیدا کردی. او هم کنار من افتاد و از ساعت ۱۰ صبح تا ۴ بعدازظهر همان حالت غش کرده کنار آب بودیم.

سفر برای هرکدام از شما چه مفهوم و معنایی دارد؟
آسو: سفر به من آزادی و شجاعت داد و قید و بندهایم را شکست. یک جا ماندن به من احساس گندیدگی و پوچی می‌دهد. این‌ها را نمی‌دانستم تا روزی که سفر کردم. وقتی سفر کردم متوجه شدم که چقدر فکرم باز شد و تبدیل به خودِ خودم شدم و خودم را شناختم.
آشی: سفر برای من به معنی دنبال کردن شخصیتم و اشتیاقم به انجام چیزهایی است که برای آن‌ها به دنیا آمده‌ام. گاهی عاشقش هستم و گاهی از آن متنفرم؛ اما همیشه برایم جذاب است.

سفر چه چیزهایی را در درون شما تغییر داد؟
آسو: شاید شما فکر کنید که چون همیشه رنگ سبز پوشیده‌اید، رنگ بنفش به شما نمی‌آید. این نوعی قید و بند است. سفر رفتن این بند را می‌شکند و باعث می‌شود زندگی را ساده‌تر بگیرید و مشکلات برای شما تبدیل به چالشی برای سنجش توان‌تان شوند. من زیاد غصه نمی‌خورم و مشکلات را بزرگ نمی‌کنم؛ قبلاً این‌طور بودم اما الان چیزی که وجود دارد را می‌پذیرم و از آن یک تونل تاریک نمی‌سازم. انعطاف‌پذیر شده‌ام و زندگی برایم راحت است.
آشی: همیشه می‌خواستم سفر کنم و انجامش دادم. یادم می‌آید وقتی بچه بودم دوست داشتم از زمین به ماه بروم؛ ممکن نبود ولی اینجا انجامش دادم. تجربه به‌دست آوردم و مسیر زندگی کردنم عوض شد. همه‌ زندگی‌ام را داخل کوله پشتی گذاشتم اما کوله‌ام سنگین نیست؛ چون من تجربه‌‌ و فکرم را در آن گذاشتم و دنبال چیزهای مادی نیستم.

راز این همه شادی، انرژی و جوانی در ۴۰ سالگی چیست؟ چون بسیاری از خانم‌های ۴۰ ساله احساسی مشابه شما را ندارند.
باور کنید که ۴۰ فقط برایم یک عدد است. در این سن انرژی من نسبت به ۲۰ سالگی‌ام بیشتر شده و فکرم از آن دوران خیلی جوان‌تر است. ۶ صبح بیدار می‌شوم و می‌توانم تا ۹ شب کار کنم. ۷-۸ ساعت می‌خوابم و فردا دوباره پرنشاطم. پیاده‌روی می‌کنم، ورزش می‌کنم، غذا می‌پزم. فکر می‌کنم اگر خودمان را بشناسیم و چیزی که هستیم را قبول کنیم و دست از مقایسه کردن خودمان برداریم؛ همه چیز حل می‌شود. موهای من نازک است، چشمانم شهلا نیست، مانند بسیاری از شرقی‌ها چهره‌‌ سکسی ندارم، اما خودم را با دختران زیبایی که موهای شفقی و بلند و لب‌های برجسته دارند، مقایسه نمی‌کنم. مقایسه کردن چه ظاهری و چه باطنی، ما را نابود می‌کند. فکر می‌کنم علت شاد نبودن دختران و پسران ما این است.

در رویاهایتان دوست دارید کجا کمپ کنید؟
در صحراهای مغولستان و چین. کنار چادرهای مغولی که به آن یورت می‌گویند. آن قسمت دنیا الان برایم خیلی جالب است. آسیا را خیلی دوست داریم به خصوص ژاپن. بعد هم اوکراین و روسیه. مغولستان سرد است و باید برنامه‌ آن را برای بهار و تابستان بگذاریم.

به نظر شما احترام به طبیعت چه معنایی دارد؟
شاید یک شلوار جین یا دو کفش برای هر کسی کافی است؛ اما ما به خاطر خودخواهی‌های خودمان با مصرف‌گرایی محیط دورمان را نابود می‌کنیم. اگر توان مالی دارید، چیزی بخرید که خوب و با کیفیت باشد و با نابود کردن طبیعت ساخته نشده باشد و به کارگرانش دستمزد خوبی داده‌ باشند. من کم خرید می‌کنم، اما لباس‌های دست‌ساز و گران می‌خرم، چون تولید انبوه شاید کارگران را زجر داده باشد و پولی هم به آن‌ها نرساند. ما به این دنیا نیامده‌ایم که همه چیز را خراب کنیم. ما شعور داریم و وظیفه ما در حفظ دنیا از همه‌ جانداران دیگر بیشتر است.

توصیه شما به کسانی که می‌خواهند مثل شما سفر کنند چیست؟
زندگی را ساده بگیرند و کاری که می‌خواهند را انجام دهند. دست خودتان را باز بگذارید و دودل نباشید. فکر می‌کنم جایِ این مدل سفر کردن بین مردم خالی است. مردم سفر را دوست دارند، ولی شاید اهل سفر با هواپیما و هتل رفتن نباشند. دلشان می‌خواهد به دل طبیعت بروند و کیف کنند. نپرسید چطور شروع کنیم، حتی اگر شده با خرید یک کوله پشتی شروع کنید و به سفر بروید.

سبک زندگی شما بسیار سالم به نظر می‌رسد، شما نان را خودتان می‌پزید، غذاهای سالم می‌خورید و مقدار زیادی ورزش می‌کنید. به نظر خودتان زندگی سالم چگونه است؟

آسو: زندگی سالم موضوع درونی است. ورزشکاران افسرده هم داریم، اما کسانی را هم داریم که ورزش هم نمی‌کنند؛ ولی چون وسط جنگل هستند روحیه و فکر سالمی دارند. به نظرم زندگی سالم، زندگی‌ای است که شما با اختیار خودتان انتخاب کرده باشید و از کاری که می‌کنید رضایت داشته باشید و خودتان را مقایسه نکنید و برای خودتان زندگی کنید. من بیشتر به روح سالم عقیده دارم تا جسم سالم. ورزش می‌کنم و پرتحرکم اما به نظرم فرد سالم، از نظر روانی و فکری شاد است.
آشی: من هم می‌گویم که زندگی سالم فقط در مورد بدن سالم نیست؛ بلکه در مورد ذهن و بدن سالم است. سلامت به این معنی است که شما کاری نکنید که بدن‌تان نابود شود؛ اما لازم است آگاه باشید که شما در حال استفاده از بدن‌تان هستید. سفر کردن معمولاً از یک نیاز می‌آید؛ نیاز به رفتن و حرکت کردن. شما در سفر همیشه در حال حرکت هستید و سفر ذهن و بدن شما را منعطف نگه می‌دارد؛ چون در سفر در موقعیت‌های مختلفی هستید. چه باران بیاید چه آفتابی باشد شما باید به مسیر ادامه دهید. در سفر مجبور می‌شوید زمین را حفر کنید تا ماشین‌تان را از داخل شن‌های ساحل خارج کنید. این شما را سالم نگه می‌دارد. این با آن که شما ۷-۸ ساعت یک جا بنشینید و بعد برای دویدن روی یک جاده‌ مصنوعی (تردمیل) به باشگاه بروید و دوباره به خانه بیایید و روی مبل تلویزیون نگاه کنید فرق می‌کند.

آسو چه ورزش‌هایی انجام می‌دهد؟ از چند سالگی یوگا را شروع کردید؟
من از بچگی ورزش می‌کردم. شناگر حرفه‌ای بودم و می‌خواستم وارد تیم ملی شوم. خیلی‌ها فکر می‌کنند در سفر وقت این کارها را ندارند. روتین من این است که صبح زود بیدار می‌شوم، نرمش‌هایی برای عضله‌سازی دارم. بعد می‌دوم و بعد یوگا می‌کنم. اگر واقعاً حال ورزش کردن نداشته باشم فقط یک ساعت یوگا انجام می‌دهم. از ۱۵ سالگی با مادرم یوگا می‌کردم؛ اما چند وقت از آن دور بودم و فقط بدنسازی و شنا را دنبال می‌کردم. ۵ سال قبل دوباره به یوگا برگشتم و تا حالا هر روز یوگا و مدیتیشن را انجام می‌دهم.

شما همیشه در سفر هستید، برنامه‌ریزی مالی این سفرها چطور انجام می‌شود؟ چطور می‌شود هم سفر کرد و هم پول درآورد؟
ما در سفر به صورت آنلاین با مشتری‌های خود کار می‌کنیم. آشی شرکت فیلم‌سازی دارد و مشتر‌ی‌هایش قدیمی هستند. ما آرام آرام با همان مشتری‌ها، کارمان را به سمت این سبک بردیم. این پروسه ۵ سال طول کشید. هر سال حدود ۳ ماه در سوییس هستیم. فیلم‌ها را می‌گیریم و باقی سال را در حال ادیت کردن هستیم. وقتی در سوییس هستیم مشتری‌ها را حضوری می‌بینیم. من در کنار کار اصلی‌ام چیزهای مختلفی را برای پول درآوردن امتحان کردم. مثلاً مدتی دستبندهای دست‌ساز با مروارید‌های گران می‌ساختم. از حیوانات خانگی مردم نگهداری می‌کردم؛ الان هم در سفر این کار را انجام می‌دهم. گاهی پیش آمده که در مزرعه و برداشت محصول کمک کرده‌ایم. آشی کارهای مکانیکی می‌داند و تراکتور و… را تعمیر می‌کند تا در عوض آن از محصولات مزرعه مجانی استفاده کنیم. آشی در مجله‌های مختلف می‌نویسد. دوست دارم کارهای مختلفی بکنم، دانش ما فیلم‌سازی است اما کارهای هیجان‌انگیز را هم امتحان می‌کنیم.

بزرگ‌ترین ریسک مشترکی که با هم انجامش دادید چه بود و چه نتیجه‌ای داشت؟
زندگی نرمال و روزمره را رها کردیم و دنبال خواسته دلمان رفتیم. این کار سختی‌های خودش را دارد. چیزهایی را از دست دادیم و چیزهایی را به دست آوردیم. گاهی از دست دادن‌ها بیشتر است؛ اما برای آن‌ها افسوس نمی‌خورم و اتفاقاً بار سنگینی روی دوشم بودند. مینیمال و ساده زندگی کردن را یاد گرفتیم. منظورم از ساده، حقیرانه نیست؛ یعنی دنبال تجملات نباشیم و مصرف‌گرایی را کم کنیم. یاد گرفتم چطور از فضای هرچند کوچک، کارآمدتر استفاده کنم. دوستی و احترام به طبیعت و مراقبت از آن را یاد گرفتم. اصلاً نمی‌توانم تصور کنم که به زندگی عادی برگردم.

از کی به اینستگرام آمدید و فکر می‌کنید چرا مردم شما را فالو می‌کنند؟
از سال ۲۰۱۵. تماشای ایرانی‌هایی که خارج از ایران زندگی می‌کنند برای مردم جالب است چون می‌خواهند از خارج خبردار باشند؛ از طرفی من سبک زندگی جالبی دارم و خودم را هم پنهان نکردم. خیلی‌ها مرا به خاطر مثبت بودن، نترس بودن، زندگی در وَن و عشق بین من و آشی دوست دارند.

پرتکرارترین سوالی که فالورها از شما می‌پرسند چیست؟
(چطوری حمام می‌کنید؟) ماشین ما سرویس بهداشتی خشک دارد؛ ولی برای حمام از طبیعت استفاده می‌کنیم. مواد شوینده ما موادی هستند که به طبیعت ضرر نمی‌رسانند. برای ظرف‌ها هم مایع ظرفشویی ارگانیک داریم. در اروپا پر از کمپ سایت و حمام عمومی است. اگر هیچ کدام از این‌ها نباشد در ماشین آب گرم می‌کنم و موهایم را می‌شورم و بعد با حوله خیس بدنم را تمیز می‌کنم. در ایران از تمیزی ما تعجب می‌کردند؛ می‌توانی سفر کنی و تمیز هم بمانی.

از نظر آسو زندگی و دوستی با یک فیلم‌ساز چطور است؟ آشی چه چیزهای منحصربه‌فردی دارد؟
آشی توان بصری بالا و دید متفاوتی دارد. آشی واقعاً باهوش و عمیق است. ما دائم در حال حرف زدن درباره‌ آدم‌ها هستیم، زندگی و کار آن‌ها را تصور می‌کنیم. زاویه‌ دید متفاوتی دارد. به نظرم با تغییر زاویه‌ دیدتان حتی ممکن است یک چیز دیگری از آدم‌های اطرافتان بسازید. (با خنده می‌گوید:) آشی همه چیز را زیر ذره‌بین می‌گذارد و همه چیز یادش می‌ماند. تمام لباس و استایل‌های من یادش است.

از نظر آشی زندگی با آسوده چطور است؟ 
دلیلی وجود ندارد که نخواهم با آسوده زندگی کنم. مثل یکی شدن می‌ماند. ما معمولاً ۲۴ ساعت روز را باهمیم. با هم کار می‌کنیم. با هم زندگی می‌کنیم. خوشبختانه می‌توانیم این کار را بکنیم چون شغل ما تقریباً یکی است. نمی‌توانم تصور کنم که کاری به غیر از این بکنم. زندگی به من این فرصت را داد که آسو را به دست بیاورم و من هم باید به دستش می‌آوردم. برای توصیف او همه‌ کلمات را نمی‌دانم. عاشقش هستم و از او دست نمی‌کشم. فکر می‌کنم برای صدها سال این زندگی را ادامه دهم. عاشقشم.

وقتی اولین بار آشی به ایران آمد چه نظری داشت؟
اولین بار همه چیز برایش جالب بود؛ به خصوص برخورد خانواده‌، دوستان و فامیل من. خوش آمدگویی ایرانی را خیلی دوست داشت. آنقدر محبت داشتند که دوست نداشت برگردد. تهران برایش شوکه کننده بود، فکر می‌کنم تصورش از ایران چیز دیگری بود. در زمستان و هوای بد به تجریش رفتیم؛ جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آشی افتاد. به من گفت بازار تجریش را دوست نداشتم؛ اسم این بازار را (بو گندو) گذاشته بود؛ البته بعد نظرش درباره‌ تجریش عوض شد. بعد به بازار بزرگ رفتیم و عاشق کاخ گلستان شد. حتی مردمی که ما را نمی‌شناختند در مترو و اتوبوس تا می‌فهمیدند خارجی همراه ماست، به ما محبت می‌کردند تا آشی حس خوبی در ایران داشته باشد.

نظرتان درباره‌ پل چیست؟
راستش ما پل را نمی‌شناختیم، اما وقتی آن را شناختیم حسابی خوشمان آمد. ادیت، رنگ‌ها و تنوع موضوعات برایم جالب بود. یک بعدی نگاه نکرده‌اید و سراغ آدم‌های مختلف با سبک زندگی‌های مختلف رفته‌اید. از شما ممنونم که این امکان را به مخاطبان دادید که با سبک زندگی و سفر کردن ما آشنا شوند. امیدوارم موفق باشید.

این مقاله را با دوستان خود به اشتراک بگذارید