این خانم زیبا، به رقص، انرژی بالا و عشق زیاد معروف است. شالی زمردی، ۴۴ ساله و مجری خبر شبکه Fox News در San Diego آمریکا است. او تقریباً به مدت 14 سال است که نیمه شب بیدار می‌شود تا اخبار صبحگاهی را انجام دهد. سوالی که برای همه پیش می‌آید این است که چطور ممکن است یک نفر هر روز ساعت دو صبح از خواب بیدار شود، سر کار برود و با وجود این همه خستگی همچنان انرژی داشته باشد، برقصد و شاد باشد؟ خب، شالی کاری که انجام می‌دهد را عاشقانه دوست دارد. به خاطر همین علاقه زیاد، می‌تواند سختی‌هایش را هم تحمل کند. شالی دوست دارد گویندگی کند، با مردم باشد و داستان زندگی آن‌ها را بفهمد. او علاوه‌بر کار در شبکه خبر، نویسنده، مجری برنامه آشپزی، عاقد، برگزارکننده کنفرانس‌ روانشناسی و از همه مهم‌تر مادر چهار فرزند دوست‌داشتنی است.  خواننده مصاحبه ما با شالی عزیز باشید تا با او بیشتر آشنا شوید.

از چه سنی وارد دنیای رسانه و خبرنگاری شدهاید؟

من از سن ده، یازده سالگی می‌دانستم که دوست دارم این کار را انجام دهم. در مدارس آمریکا روز مشاغل «Career Day» وجود دارد که افراد با شغل‌های مختلف نظیر دکتر، دندانپزشک، وکیل و … با دانش‌آموزان صحبت می‌کنند. آن روز من با یک خبرنگار آشنا شدم و با همان سن کمی که داشتم، فهمیدم که من هم می‌خواهم همین کار را انجام دهم. وقتی وارد دبیرستان شدم، برنامه‌های تلویزیونی مدرسه را در پشت صحنه یا جلوی دوربین انجام می‌دادم. فعالیت‌ها به همین شکل و کم کم ادامه پیدا کرد، تا زمانی که وارد دانشگاه شدم. سپس کارآموزی را شروع کردم و وارد دنیای کار شدم.

چند سال است در شبکه Fox فعالیت دارید؟ و چطور این همکاری آغاز شد؟

من نزدیک به چهارده سال است که در شبکه Fox مشغول به کار هستم. قبل از این در شهر Orange County، مجری اخبار یک شبکه دیگر بودم. سال 2008 بود که اقتصاد آمریکا خیلی تغییر کرد. یادم هست که بعد از برنامه اخبار، همه ما را در اتاق جمع کردند و گفتند که متاسفانه امروز روز آخر شما هست؛ چون داریم این شبکه را تعطیل می‌کنیم. به رئیس خودم در Fox که البته آن زمان Fox تازه شروع به کار کرده بود، زنگ زدم و گفتم: «من حاضرم متن اخبار را بنویسم، فیلمبردار باشم یا هر کار دیگری که بتوانم انجام دهم، فقط لطفاً به من کار بدهید؛ چون من آدمی نیستم که یکجا بنشینم.» او هم به من گفت که برای مصاحبه بیا و از همانجا در Fox مشغول به کار شدم.

نظر همکاران آمریکاییتان درباره ایران و فرهنگ ایران چیست؟

من در کارم همیشه سعی کردم هر جا که می‌روم، با افتخار بگویم که ایرانی هستم. با اینکه من در آمریکا به دنیا آمده‌ام و کالیفرنیا خانه من است؛ اما این را می‌دانم که پدر و مادرم از کشوری به اسم ایران می‌آیند. اگر آن‌ها تصمیم نگرفته بودند که به آمریکا بیایند و زندگی کنند، شاید الان من هم زندگی‌ام در ایران بود. با اینکه من از ایران خاطره خیلی کمی دارم و تا به حال در آنجا زندگی نکرده‌ام؛ اما چیزی هنوز من را به سمت ایران می‌کشاند. یادم می‌آید وقتی هفت ساله بودم، در مدرسه به من می‌گفتند که چرا ابروهایت به هم پیوند خورده؟ یا چرا اینقدر پاهایت مو دارند؟ به من می‌گفتند که شما ایرانی‌ها تروریست هستید و بچه‌ها من را خیلی اذیت می‌کردند. الان بعد از تقریباً سی سال، من در محل کار منتظر هستم تا وقت استراحت شود و به همکارانم بگویم که آهنگ شهرام شب پره بگذارید، تمام همکارانم یک فایل به اسم «آهنگ‌های شالی» روی کامپیوترشان دارند. صبح‌ها به هم می‌گویند: «گود مورنینگ‌جون» یا «جون جونی». وقتی نوروز می‌شود، همه منتظر عیدی‌ها و شیرینی‌های‌شان هستند. درواقع الان همکارانم خیلی خیلی از فرهنگ ایرانی خوششان آمده است. برای همین من هم خیلی خوشحالم که توانستم این کار را انجام دهم. باعث افتخار و سربلندی من است که می‌توانم قشنگی فرهنگمان را نشان دهم. درصورتیکه روزهای اول، همکارانم حتی نمی‌دانستند که تفاوت عراق و ایران چیست.

بیشتر شبیه پدرتان هستید یا مادرتان؟ خانواده چطور در این مسیر حمایتتان کردند؟

من هر وقت با پدر و مادرم در شبکه‌های اجتماعی عکس می‌گذارم، همه می‌گویند که تو کاملاً شبیه پدرت هستی. در واقع چشم‌های روشن من به پدرم رفته است. البته که مادرم (شهره خانم) هم خیلی زیباست و فکر می‌کنم به هر دوی آن‌ها رفتم. تمام کارهایی که امروز در زندگی‌ام انجام می‌دهم اعم از خبرنگاری، مادر چهار بچه، زن بهروز، یک انسان و انرژی که همه می‌بینند را از پدر و مادرم می‌گیرم. من دختر آقا مصطفی و شهره خانم هستم. از آن‌ها ممنونم که من را با عشق بزرگ کردند و می‌توانم در این سن و سال، با عشق زندگی کنم. این عشقی که به من دادند را می‌توانم به بچه‌هایم، همسرم، دوستانم و تمام آدم‌های این دنیا پس بدهم.

از عشق چه تصویری دارید؟

من عاشق کلمه «عشق» هستم. تازگی‌ها خیلی درباره کلمه عشق فکر می‌کنم. در این یکی دو سال، در عروسی‌های ایرانی و آمریکایی عروس و دامادها را عقد می‌کنم. پسرم یک روز به من گفت «مامان عشق چیه؟» و من نتوانستم در یک جمله آن را توضیح بدهم. به او گفتم «مامی، عشق یک احساس است، یک احساس آزاد و خوبی که گاهی اوقات درد دارد، گاهی‌اوقات اشک‌هایت را درمی‌آورد و بعضی اوقات باعث خنده‌ات می‌شود». از ته قلبم آرزو می‌کنم که همه و همه با عشق زندگی کنند. اگر با عشق زندگی کنید، بلد هستید عاشق شوید. اگر بلد باشید که عاشق باشید، با هم مهربان هستید. اگر با هم مهربان باشید، دنیای بهتری داریم. اگر دنیای بهتری داشته باشیم، بچه‌هایمان هم با عشق بزرگ می‌شوند.

چگونه با همسرتان آشنا شدید؟

من و بهروز نزدیک به 24 سال پیش با هم آشنا شدیم. یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت که «شالی من از یک پسری خوشم آمده و او به شام دعوتمان کرده، دوستانش هم هستند. تو هم همراه من بیا». من با اینکه زیاد حوصله نداشتم؛ اما لباس پوشیدم و با آن‌ها رفتم. در رستوران دیدم که یک گروه ده نفره دختر و پسر نشسته‌اند که ناگهان در باز شد و بهروز هم آمد. او چشم، دل و قلب من را گرفت. او را نگاه کردم و گفتم «این دیگه کیه؟». خلاصه تمام مدت بهروز با من اصلاً صحبت نکرد و رفت آن سمت میز شام نشست. بعد از شام، همه تصمیم گرفتند که به کلاب بروند و برقصند. یکی از پسرهای این گروه، از من خوشش آمده بود و برایم گل و شامپاین خرید و گفت: «شالی من دوست دارم بیشتر با تو آشنا شوم». من هم چون به او حسی نداشتم، فکر کردم بهتر است زودتر از آنجا بروم! زمانی که داشتم کیفم را برمی‌داشتم تا بیرون بروم، دیدم بهروز آمد دستش را گذاشت جلوی من و گفت: «شالی می‌خواهی با من برقصی؟» همانجا بود که عاشق شدیم و رقصیدیم. این اولین رقص زندگی بیست و چهار ساله ما بود. ما نزدیک به شش، هفت سال با هم دوست بودیم تا اینکه با هم نامزد شدیم و ازدواج کردیم. بیست و چهار سال است که بهروز عشق من است.

حمایت همسرتان چه تاثیری روی کارتان داشت؟

من بدون بهروز نمی‌توانستم کارهایی که هر روز انجام می‌دهم را انجام بدهم. بهروز همه چیز من است. وقتی ساعت ۳ صبح سر کار می‌روم، بهروز با چهار تا بچه تنهاست. به آن‌ها کمک می‌کند، صبح‌ها آماده‌شان می‌کند و به مدرسه می‌برد، بعدازظهر دنبال آن‌ها می‌رود و به شنا می‌برد. آخر شب من به قدری خسته هستم که بدنم اصلاً نمی‌تواند تکان بخورد. با تمام این‌ها بهروز هم بسیار خسته می‌شود. او مهندس و وکیل بسیار موفقی است. من اگر ساپورت بهروز را نداشتم، به هیچ عنوان نمی‌توانستم این کارها را انجام دهم. اگر شریک زندگی من مدام غُر می‌زد که تو هیچوقت نیستی و چرا همیشه پای تلفنی، اصلاً نمی‌شد. هر کاری که می‌توانم در زندگی انجام دهم، به خاطر حمایتی است که دارم. بهروز، عشق فرزندانم، خانواده فوق‌العاده‌ام، پدر و مادرم، پدر و مادر بهروز، فامیل و برادرهایم. من خیلی دختر خوش شانسی هستم که آن‌ها را دارم تا بتوانم کارهایی که در زندگیم دوست دارم را انجام دهم.

تصوری از ازدواج داشتید که الان تغییر کرده باشد؟

همانطور که گفتم، من عروس، دامادهایی که می‌خواهند مراسم ایرانی بگیرند «اما به زبان انگلیسی» را عقد می‌کنم. آن‌ها یا فامیل آمریکایی دارند یا اینجا بزرگ شده‌اند؛ مثل خودم. به نظرم دلیل اینکه جهان این در را به روی من باز کرد تا وارد عروسی‌ها شوم، این است که یک نصیحت به عروس و دامادها بکنم، آن هم اینکه ازدواج بهترین و سخت‌ترین، (البته بجز بچه‌داری)، کاری است که در زندگی انجام می‌دهید. روزهای اول مراسم عروسی، لباس سفید، مهمانی و فکر زندگی کردن با عشقش است؛ اما بعد از آن زندگی واقعی و سختی‌ها شروع می‌شود. من در این چند سال چند چیز یاد گرفتم، باید صبر و گذشت داشته باشید و روی آن کار کنید. درست مانند یک گل قشنگ که تازه می‌کارید. شما نمی‌توانید گل را به حال خود رها کنید، اگر به آن آب و آفتاب ندهید، مراقب نباشید، این گل کاملاً از بین خواهد رفت. من از همان روز اول به عروس و دامادها می‌گویم وقتی با سختی‌های زندگی مواجه می‌شوید، برگردید به لحظه پاک عشق که الان دارید و اجازه دهید تا عشق به شما کمک کند.

از تجربه و حس مادری برایمان بگویید.

واقعاً هیچ کاری در دنیا برای من لذت‌بخش‌تر از مادر بودن نیست. فوق‌العاده‌ترین چیز در دنیا، مادر بودن است. آنقدر بچه‌ها به من عشق و صبر یاد دادند. من به خاطر بچه‌هایم، جور دیگری به زندگی نگاه می‌کنم. مادر شدن زندگی و روح آدم را عوض می‌کند. اگر دو سال جوان‌تر بودم، یک بچه دیگر هم می‌آوردم.

از کتاب Myla Caterpillars Become Butterflies برایمان بگویید.

من با وجود اینکه در آمریکا به دنیا آمدم و بزرگ شدم؛ اما به خاطر رنگ موهایم، چهره‌ام، چشم‌های درشتم و ابروهای مشکی و پُر، با بقیه بچه‌ها متفاوت بودم. در کالیفرنیا همه بچه‌ها بور و چشم آبی بودند. متاسفانه خیلی از بچه‌ها در خانواده‌ای بزرگ می‌شوند که مهربانی و عشق را نمی‌بینند. در خانه دعوا می‌بینند، پدر یا مادری دارند که دیگران را مسخره می‌کنند. بچه‌ها هم این‌ها را یاد می‌گیرند و در مدرسه، همین کارهایی که در خانه خودشان می‌بینند را تکرار می‌کنند. به همین خاطر من درباره روانشناسی، اخلاق، تربیت و طرز زندگی مطالعه کردم. اینکه ما چگونه افسرده می‌شویم و چطور می‌توانیم از این چیزها دور بمانیم تا یک زندگی خوب و خوش داشته باشیم. در دوران بچگی، یک نفر جایی از زندگی به ما می‌گوید که ما خوشگل و خوب نیستیم. هر کدام از این‌ها باورهای ما را تغییر می‌دهد. چند سال پیش یک مرد خارجی، برای من پیامی فرستاد. او به من گفت «ابروهای دخترت را درست کن». به عنوان یک مادر خیلی ناراحت شدم. خودم تحمل و قدرت دارم و می‌دانم چطور جواب اینطور افراد را بدهم؛ اما او راجع به یک دختر پنج ساله صحبت کرد. از وقتی بچه‌های من وارد مدرسه شدند، به من می‌گویند: «مامی فلانی با من بد بود، فلانی نمی‌خواست با من صحبت کند، یکی گفت تو چرا اینطوری هستی یا ابروهایت چرا اینطوری است؟» به همین خاطر خواستم به بچه‌ها کمک کنم؛ زیرا خودم هم همین راه را طی کرده بودم. اسم کتاب «Myla» را هم از اسم دخترم «Shayla» گرفتم. ادامه اسم کتاب هم به این معنا است: کرم‌های ابریشم تبدیل به پروانه می‌شوند
«Caterpillars Become Butterflies». همه ما وقتی کرم‌های ابریشم را می‌بینیم، می‌گوییم که زشت و پُر از مو هستند؛ اما همه آن‌ها روزی به پروانه زیبا تبدیل می‌شوند. البته چشم‌های ما، فقط پروانه را زیبا می‌بیند؛ چون کرم‌های ابریشم هم زیبا هستند. من در این کتاب داستان بچگی خودم را آورده‌ام؛ زیرا همه به من می‌گفتند که من نمی‌توانم. با این حال من خودم را به جایگاهی رساندم که به آن‌ها بگویم اشتباه کردند. از وقتی که کتابم بیرون آمده، گریه خیلی از بچه‌ها را دیده‌ام. آن‌ها بعد از اینکه کتابم را خواندند، بغلم کردند و گفتند که شالی، من را در مدرسه اذیت می‌کنند. حتی در روز امضای کتاب، یک خانمی شروع کرد به گریه کردن و گفت: «شالی من هیچوقت پروانه نشدم و همان کرم ابریشم باقی ماندم». من این داستان را نه فقط برای بچه‌ها، بلکه برای تمام آدم‌های دنیا که با سختی بزرگ شده‌اند نوشتم. می‌خواستم که یک دید دیگر داشته باشند و بگویند که من خیلی خوب هستم. به جایی برسند که احتیاج نداشته باشند دیگران بگویند خوب هستند؛ بلکه خودشان این را بدانند.

چطور اینقدر خوب ایرانی میرقصید به خصوص رقص گیلکی؟

من یک رگ کُرد و یک رگ تُرک و شمالی دارم. مادرم شهره جان، رشتی است. من با زبان، آهنگ‌ها و غذاهای رشتی بزرگ شدم. وقتی مادر کسی رشتی باشد، بچه هم رشتی می‌شود. من با موزیک سنتی ایرانی بزرگ شدم؛ زیرا پدرم چندین ساز سنتور، سه‌تار، فلوت و تنبک می‌نوازد. مگر می‌شود یک آهنگ 6و8 یا شمالی گذاشت و نرقصید؟ حتی خارجی‌ها هم شروع به تکان دادن می‌کنند. من بلد نیستم برقصم؛ چون رقص باید جوری باشد که احساس خوبی در آدم ایجاد شود. طبیعتاً بعضی‌ها بهتر و حرفه‌ای‌تر می‌رقصند؛ اما من باور دارم که هرکس می‌تواند برقصد. تکان دادن بدن، بسیار قدرتمند است و انرژی حرکت می‌کند. من رقص را اینطوری یاد گرفتم؛ اما خیلی باید روی رقصم کار کنم!

خودتان را جای فالورهایتان بگذارید. به نظرتان چرا مردم شما را فالو میکنند؟

من از کلمه فالور می‌ترسم و به جای آن دوست دارم بگویم «دوست». دوستانی که در فیسبوک و اینستاگرام با هم آشنا شدیم، برای من پیام می‌فرستند و می‌گویند: «شالی من با انرژی تو دارم زندگی می‌کنم».‌ مادری به من پیام می‌دهد که تنها یک فرزند دارد، افسرده است و نمی‌تواند از تخت بلند شود؛ اما وقتی من را می‌بیند، انرژی می‌گیرد و می‌رقصد. یک نفر دیگر گفته بود: «شالی زندگی من را عوض کرده است. من هم چهار فرزند در خانه دارم و از شالی یاد گرفتم با بچه‌هایم برقصم». دوست دیگری سرطان دارد و در بیمارستان است؛ اما می‌گوید که با رقص من و بچه‌ها، زنده می‌ماند. می‌دانید این چقدر برای من ارزش دارد؟ آن‌ها از رقصیدن با بچه‌هایشان یا در دفتر کارشان برایم ویدئو می‌فرستند. این بسیار باارزش است و می‌دانم مردم برای همین من را دنبال می‌کنند. انرژی خوب و مثبت، مسری است. شما اگر مدام در کنار کسی باشید که انرژی خوب دارد، متوجه می‌شوید که بیشتر می‌خندید. یکسال پیش نامه‌ای طولانی در اینستاگرام دریافت کردم که نوشته بود: «شالی من از تو، رقص و خنده‌هایت خیلی بدم می‌آید. یک روز با خودم فکر کردم من که شالی را نمی‌شناسم، پس چرا آنقدر از او بدم می‌آید؟ بعد متوجه شدم که چون با پدر و خواهرم مشکل دارم؛ به تو حسودی می‌کنم. من هم دوست دارم مثل تو آزاد باشم و بخندم؛ اما در زندگی‌ام کلی درد و مشکل است». درنهایت از من عذرخواهی کرد و گفت «من را ببخش». برای همین می‌دانم کسانی که حرف‌های بد می‌زنند، به خاطر دردی است که در زندگی خودشان دارند. آرزو می‌کنم کسانی که من را دوست ندارند و همچنان من را دنبال می‌کنند، روزی با من برقصند.

به آشپزی علاقه دارید. خودتان کدام غذای ایرانی را دوست دارید؟

هر بار که از سفر برمی‌گردیم، از بچه‌ها می‌پرسم که دوست دارند چه غذایی درست کنم؟ همه می‌گویند غذای ایرانی. من عاشق غذا هستم، هر نوع غذایی. عاشق این هستم که در مسافرت، به رستوران بروم و غذاهایشان را امتحان کنم. از نظر من غذا یک نوع زبان است تا بتوانیم با هم صحبت کنیم. به عقیده من هیچ چیز در دنیا غذای ایرانی نمی‌شود. برنج، کباب‌ها و خورشت‌های ما چیز دیگری است. اگر فقط بخواهم یکی از آن‌ها را انتخاب کنم بسیار کار سختی است. اجازه دهید یک ایرانی و یک شمالی انتخاب کنم. ایرانی: قورمه‌سبزی. شمالی: اناربیج یا باقالا قاتوق.

کجا به خودتان به عنوان یک ایرانی افتخار کردید؟

من از زمانی که وارد تلویزیون شدم، سعی کردم وقتی نوروز یا هر فرصت دیگری پیش می‌آید غذاها و فرهنگ ایرانی را در اخبار نشان دهم. حدود هفده سال است که جشن نوروز را در اخبار برگزار می‌کنم. هر سال هم بزرگ‌تر و مفصل‌تر می‌شود. سال‌های اول اصلاً کسی نمی‌دید که من این کار را انجام می‌دهم. حدود ده سال پیش بود که همکارانم رقصیدند و همه جا فیلمش پخش شد. از آنجا بود که همه شالی را شناختند که در اخبار کار می‌کند و هرسال نوروز را جشن می‌گیرد. چیزهایی که باعث می‌شود من به ایرانی بودنم افتخار کنم، همین قشنگی‌های فرهنگ ما است.

دوست دارید پنج سال آینده در دنیای کاری کجا باشید؟

ما نمی‌دانیم فردا، پس فردا و یک ثانیه دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد. بیست سال پیش اصلاً باور نمی‌کردم که روزی مجری خبر Fox می‌شوم، کتاب می‌نویسم، صاحب چهار فرزند می‌شوم، عروس و دامادها را عقد می‌کنم و برنامه آشپزی دارم. ما از آینده بی‌خبر هستم؛ به همین خاطر من همه چیز را به کائنات و انرژی می‌سپارم. همیشه به کائنات می‌گویم تنها چیزهایی را به سمت من بیاور که بتوانم از پس آن‌ها بربیایم. کار، دوست یا پول زیادی که قرار است وارد زندگی‌مان شود و آرامش را از ما بگیرد را از ما دور کن.

با اینکه ایران زندگی نکردید چطور اینقدر به فرهنگ ایران علاقه دارید؟

دفعه آخری که به ایران رفتم، چهار سالم بود؛ اما نسبت به کشوری که پدر و مادرم آمده‌اند کنجکاو هستم. من وقتی خودم را در آینه نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که ایرانی هستم. شاید آمریکا خانه من باشد؛ اما دوست دارم بدانم که اگر پدر و مادرم به آمریکا نمی‌آمدند، خانه و زندگی من چطور می‌شد؟ هشتاد درصد خانواده من هنوز در ایران زندگی می‌کنند. متاسفانه نزدیک به چهل سال است که دخترخاله‌ها، پسرخاله، خاله، مادربزرگ، عمو و باقی فامیلم را ندیده‌ام. یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای من این است که روزی دوباره آن‌ها را از نزدیک ببینم.

هر روز ساعت ۳ صبح بیدار میشوید. این انرژی از کجا میآید؟

از عشق به زندگی. واقعاً سخت است! الکی نیست که با چهار فرزند، ۳ صبح از خواب بیدار شوید. من به تمام این بچه‌ها، خودم شیر دادم و در عین حال سر کار هم رفتم. این را می‌گویم تا مادرها بدانند؛ چون آن‌ها درک می‌کنند که کار بسیار سختی است.‌ من گاهی اوقات خیلی بیخوابی می‌کشم؛ چون هر بار یکی از بچه‌ها از خواب بیدار می‌شود و حالش خوب نیست یا خواب بد دیده است. خودم هم خیلی وقت‌ها حالم خوب نیست؛ چون اخبار بد می‌شنوم. نزدیک به بیست و پنج سال است که من روزانه چهار الی پنج ساعت، فقط راجع به درد مردم صحبت می‌کنم. خیلی کار سختی است؛ اما توانستم با موزیک، رقص، غذا، آشپزی، عروسی و بچه‌هایم جلو بروم. سعی می‌کنم اخبار و زندگی‌ را از هم جدا کنم؛ زیرا در غیراینصورت آدم دیوانه می‌شود. فکر نکنید که من از صبح تا شب می‌رقصم؛ زیرا مواقعی که می‌خندم هم درد همراهم است. این تصمیم من است که سعی کنم هر روز را سرشار از نور، محبت و عشق زندگی کنم.

از Miss Orange County برایمان بگویید.

حدود هجده سال داشتم که شروع به شرکت در برنامه‌های دختر شایسته کردم. یادم می‌آید که از سطح پایین شروع کردم و ابتدا یک رقابت که در مرکز خرید برگزار شد را برنده شدم. سپس به سطح بعدی رفتم و باز برنده شدم. آنقدر در این رقابت‌ها برنده شدم تا بالاخره به سطح Miss Orange County نوجوانان رسیدم و آن را هم برنده شدم. بعد از چند سال در Miss Orange County
شرکت کردم و خوشبختانه برنده شدم. بعد از آن هم چند برنامه زیبایی را انجام دادم. چند سال پیش، نفر دوم Mrs California بودم. من فقط برای دختر شایسته بودن، به دنبال این تاج نرفتم بلکه من دختری بودم که در مدرسه به او گفته می‌شد که تو خوب و خوشگل نیستی، تو به جایی نمی‌رسی، تو فقط یک ابرو داری و ما نمی‌خواهیم با تو دوست شویم. این تاج در آن زمان برای من سمبلی بود که حس کنم من هم خوبم، من دختر شایسته Orange County
هستم، من را هم باید ببینی و قبول کنی، من هم اینجا هستم. تاجی که ملکه‌ها و پرنسس‌ها می‌گذارند، تاجی که دخترم از سه سالگی روی سرش می‌گذارد. من چون دختر شایسته Orange County بودم و بعد که برای برنامه دختر شایسته کالیفرنیا رفتم، جایزه خبرنگاری را بردم. با این جایزه توانستم یک روز به پشت صحنه شبکه Fox News بروم و کارشان را یاد بگیرم. از آنجا کارآموزی را شروع کردم و بعد به کار امروزم رسیدم. الان با خودم می‌گویم که آن تاج زندگی من را تغییر داد.

اگر خبرنگار نمیشدید چه شغلی را انتخاب میکردید؟

من خیلی دوست داشتم معلم بچه‌ها یا ماما می‌شدم. هیچوقت حوصله نداشتم که در رشته پزشکی فعالیت کنم؛ اما در زندگی بعدی دوست دارم این کار را انجام دهم.

سرگرمی موردعلاقه شالی چیست؟

سرگرمی‌های من آشپزی کردن و سفر رفتن با همسر و بچه‌هایم است. من عاشق مهمونی دادن، دعوت کردن دوستان و غذا درست کردن هستم. از چهار پنج سالگی رقص عربی را یاد گرفتم و جزو تفریحاتم بود؛ اما خب الان کمی سنم بالا رفته است. در حال حاضر وقت زیادی برای خودم ندارم. اگر کار نکنم، عقد نکنم، کتاب ننویسم و برنامه آشپزی نداشته باشم، ‌با بچه‌ها و خانواده وقت می‌گذرانم.

روزانه چقدر زمان برای اینستاگرام و شبکههای اجتماعی صرف میکنید؟

اکثر مردم فکر می‌کنند من صبح تا شب در اینستاگرام هستم؛ اما اینطور نیست. من صبح‌ها سر کار هستم و با شبکه‌های اجتماعی کار می‌کنم؛ اما وقتی به خانه برمی‌گردم، سعی می‌کنم تلفن را کنار بگذارم و با بچه‌ها باشم. گاهی‌اوقات حتی چند روز سراغش هم نمی‌روم. اگر دقت کرده باشید، تازگی‌ها سه الی چهار روز سکوت می‌کنم. شبکه‌های اجتماعی متاسفانه هم خوبی و هم بدی دارند. من این را متوجه می‌شوم و هر زمان لازم باشد، فاصله می‌گیرم.

شعار شالی در زندگی چیست؟

یک ضرب‌المثل انگلیسی می‌گوید: «معنای زندگی این نیست که صبر کنید تا طوفان رد شود؛ زندگی یعنی اینکه یاد بگیرید در همین طوفان برقصید». من یاد گرفتم که زندگی صد در صد درد است. حالا تصمیم دارید با این درد چه کنید؟ آیا می‌خواهید اجازه دهید این درد کنترل‌تان کند، زندگی‌تان را عوض کند؟ یا می‌خواهید این درد را بپذیرید و آن را به یک چیز مثبت تغییر دهید؟ اگر زندگی من را ببینید، متوجه می‌شوید که می‌توان این کار را انجام داد.

دلیل اینکه در زمینه روانشناسی شروع به کار کردید چیست؟

ما در اخبار، اینستاگرام و فیسبوک درد مردم را می‌بینیم. با اینکه شبکه‌های اجتماعی بسیار مکان زیبایی هستند و من دوستان بسیار خوبی از همانجا پیدا کردم که امکان نداشت در دنیای واقعی با آن‌ها آشنا شوم، با این حال در همین شبکه‌های اجتماعی، خیلی از انسان‌ها تشنه عشق و آرامش هستند. شما درد را در نحوه صحبت کردن آن‌ها و پیام‌هایی که می‌فرستند می‌بینید. من خودم روانشناس نیستم؛ اما این حرفه را بسیار قبول دارم. من و همسرم چهارده سال است که پیش روانشناس می‌رویم و راجع به ازدواج، بچه‌ها و استرس زندگی صحبت می‌کنیم. شالی هم مانند تمام انسان‌ها مشکل دارد و دچار افسردگی و اضطراب می‌شود. اگر کسی بگوید که دچار این احساسات نمی‌شود، پس انسان نیست. به همین خاطر من تصمیم گرفتم از پلتفرمی که دارم استفاده کنم و به مردم دنیا کمک کنم. تقریباً یک سال و نیم است که با دکتر ثمین شهین (روانشناس ساکن لندن) آشنا شدم. ما با یکدیگر لایو درباره استرس، دوستی یا نحوه رفتار با کسی که شما را در زندگی اذیت می‌کند گذاشتیم. رفته رفته متوجه شدیم که چقدر مردم تشنه اطلاعات هستند. مدام از ما می‌خواهند راجع به چیزهای دیگر هم صحبت کنیم. من روانشناس نیستم و کمی از راهنمایی کردن می‌ترسم؛ اما می‌توانم از روانشناسان خوب کمک بگیرم تا آن‌ها جواب دهند. حتی خودم هم نگران هستم که چهار فرزندم را درست تربیت کنم و کاری کنم در آینده مراقب هم باشند. باور دارم ما همانطور که موهایمان را کوتاه می‌کنیم، به دندانپزشکی می‌رویم، سالی یکبار قلب و چشم را چکآپ می‌کنیم، ورزش می‌کنیم تا بازوهایمان بزرگ‌تر شود، باید برای روح و مغزمان هم این کار را انجام دهیم. من و دوست خوبم دکتر شهین، با هم همکاری کردیم تا اکتبر 2022، اولین کنفرانس را در شهر Irvine برگزار کنیم. انتظار داریم که نزدیک به سیصد نفر، دو روز در یک اتاق جمع شویم و کار کنیم تا یک زندگی خوب درست کنیم و واقعاً خوشبخت، خوشحال و عاشق باشیم. هدف ما این است که این کنفرانس‌ها را هر سال در دور دنیا برگزار کنیم.

به نظرتان زیبایی یک خانم در چیست؟

زمانی که در مسابقه دختر شایسته شرکت کردم، نه تنها زیباترین و لاغرترین نبودم؛ بلکه قدم از همه کوتاه‌تر بود. به نظر من زیبایی زن و مرد، مهربانی و سرشار از عشق بودن است. اگر صورت خوشگل باشد و درون زشت، فایده‌ای ندارد. گاهی‌اوقات من با انسان‌هایی آشنا می‌شوم که زیبا هستند؛ اما تمام این زیبایی بعد از ده دقیقه صحبت کردن با آن‌ها از بین می‌رود. رفتار آن‌ها از عشق نیست؛ به همین خاطر برای من جذاب نیستند.

وقتی خیلی بیحوصله باشید چه کار میکنید و چطور به خودتان انگیزه میدهید؟

موزیک برای من مثل دارو است. هر وقت ناراحت هستم یا استرس دارم، باید یک آهنگ خوب پیدا کنم تا تمام انرژی من را تغییر دهد. همچنین خیلی خیلی سکوت می‌کنم. در آن سکوت، آرامش و انرژی پیدا می‌کنم، قوی‌تر می‌شوم و دوباره حرکت می‌کنم.

بیشترین سوالی که در اینستاگرام از شما می‌پرسند چیست؟

اینکه تو انرژی‌ات را از کجا می‌گیری؟ (با فریاد!) من هم جواب می‌دهم: از عشق زندگی.

دوست دارید چه تاثیری روی مردم داشته باشید؟

بزرگترین هدف من این است که بتوانم فقط روی یک نفر تاثیر بگذارم تا عشق و خوشحالی درونی خود را پیدا کند و با آن زندگی پُر از عشق، آرامش و مهربانی داشته باشد.

بهترین خصوصیت اخلاقی شالی چیست؟

برای من خیلی مهم است که در تنهایی، درست رفتار کنم و فکر نکنم کسی من را نمی‌بیند؛ زیرا خودم دارم خودم را می‌بینم و باید به شالی جواب پس بدهم.

چطور شد که تصمیم گرفتید مراسم عقد را انجام دهید؟

این اصلاً هدف و کار من نبود. سه سال پیش در دوران کرونا، دو نامه از دو زوج مختلف دریافت کردم. هر دو نامه را پسرها نوشته بودند و گفته بودند «آرزوی نامزد ما این است که شما ما را عقد کنید». من ابتدا قبول نکردم؛ اما آن‌ها آنقدر اصرار کردند و گفتند که عروس ما شما را خیلی دوست دارد و شما به عشق اعتقاد زیادی دارید. با اینکه گفتم من این کار را بلد نیستم و عروسی‌تان را خراب خواهم کرد! اما در نهایت مدرکش را گرفتم. بهروز به من می‌گفت «تو با این همه مشغله، چطور می‌خواهی کار عقد را هم انجام بدهی؟» من گفتم که «بهترین لحظات زندگی انسان، روز ازدواج و به دنیا آمدن فرزندشان است. چرا قبول نکنم که در روز عشق آن‌ها حضور داشته باشم؟» زیرا باور دارم که عشق مسری است. متاسفانه برنامه من خیلی اجازه نمی‌دهد که این کار را زیاد انجام دهم؛ اما تا جایی که می‌توانم ایمیل‌ها را قبول می‌کنم. من عاشق عروسی ایرانی هستم؛ اما به زبان انگلیسی عقد را انجام می‌دهم. این طور می‌توانم ز‌یبایی‌های عروسی ایرانی را با فرهنگ آمریکایی ترکیب کنم.

پیامی برای مخاطبان مجله پُل.

ممنون از مجله پُل که با من مصاحبه کرد و دوست داشت داستان من را در مجله قرار دهد. می‌دانم خیلی از خوانندگان مجله پُل، من را دوست دارند. ممنون که وقت گذاشتید تا کمی درباره داستان من بخوانید. ما اگر واقعاً وقت بگذاریم، با هم صحبت کنیم و از هم بیشتر یاد بگیریم، زندگی بهتری خواهیم داشت. اگر کسی مدام به دیگران می‌گوید که چقدر بد هستند، حتماً در زندگی خود دردی دارد که نمی‌تواند بلند بگوید. برای همین ما باید به داستان زندگی او هم گوش دهیم.

مرسی که اینقدر به من عشق می‌دهید و برایم پیام‌های زیبا می‌فرستید. ممنونم که داستان‌های زیبایتان را با من به اشتراک می‌گذارید. خیلی از شما به من می‌گویید که زندگی‌تان را عوض کردم یا به شما انرژی می‌دهم. من هم می‌خواهم بگویم که در واقع شما زندگی من را عوض کردید و با این همه عشق، به من انرژی می‌دهید. البته پیام‌هایی هم دریافت می‌کنم که با عشق نیست و اکثراً به زبان فارسی است. اوایل خیلی برایم سخت بود؛ چون جایی بزرگ شدم که هرگز چنین چیزی ندیدم. نزدیک به یک سال طول کشید تا متوجه شوم آن‌ها چرا این رفتار را با من دارند؛ چون من آدم بدی نیستم، دوست دارم به مردم کمک کنم و آن‌ها را خوشحال کنم. بالاخره جواب سوالم را پیدا کردم؛ اما الان نمی‌گویم. فقط بدانید که با پیدا کردن جواب، به آرامش رسیدم. حالا آن‌ها را درک می‌کنم و زیاد اذیت نمی‌شوم. من هرگز شادی و رقصیدن با موزیک را در زندگی کم نمی‌کنم. کسانی که من را دوست ندارند، هرگز نمی‌توانند این را از من بگیرند. آرزو می‌کنم همین شادی، آزادی، خوشبختی و عشق در زندگی شما هم باشد.

این مقاله را با دوستان خود به اشتراک بگذارید