از پــدر و مـــادرهــا که بپرسیــد، ارزشمندتریــن دارایی‌تان چیست؟ بی شک جواب خواهید شنید: بچـــه‌هـــایمان

آدم‌هایی که خودمان به این دنیا آوردیمشان. شاید چون «خودمان» در این پروسه دخیل هستیم برایمان ارزشمندترین هستند. درست یا غلط، بچه‌دار شدن مقدار زیادی ارضای غریزه است که گاهی باعث تغییرات زیادی در خانواده دو نفره ما می‌شود. بچه‌ها، چنان تغییری در زندگی ما ایجاد می‌کنند که گاه مدت‌ها طول می‌کشد تا متوجه این همه تفاوت بشویم، و حتی شاید زمانی متوجه بشویم که آن‌ها دیگر کنترل ما را به دست گرفته باشند. تعجب نکنید، این اتفاق چنان به سرعت و ناآگاهانه رخ می‌دهد که حتی والدین هوشیار و آگاه هم گاه گرفتار این تله می‌شوند.
بگذارید اینطور بگوییم:
هیچ می‌دانستید بچه‌ها به شما به عنوان دسته پلی استیشن نگاه می‌کنند؟
بله کاملاً این دید را نسبت به ما دارند، درحالی‌که ما با خوش خیالی فکر می‌کنیم کنترل آن‌ها را در دست داریم. کنترل کودکی که با گریه به آن چیزی که می‌خواهد می‌رسد، یا بچه‌ای که جیغ و داد می‌کند و بقیه را ساکت می‌کند، به نظر شما
دست کیست؟

بچه‌ها موجودات بسیار باهوشی هستند که با اولین عکس‌العمل اشتباه، ما را به دام انداخته و موجبات اخاذی را فراهم می‌کنند. یادمان باشد هر شیوه رفتاری ما به فرزندمان یک پیام جدی می‌دهد و او را برای قدم بعدی راهنمایی می‌کند. متاسفانه چندین سال است که تربیت کودک به سمت فرزند سالاری و دیکتاتورپروری پیش می‌رود و بسیاری از والدین علاوه بر اینکه بدون آگاهی و دانش کافی خانواده را گسترش می‌دهند؛ باعث ایجاد جامعه‌ای از افراد خودخواه و لوس هم می‌شوند. مدت‌هاست که از والدین می‌شنویم: نباید بچه‌ها را تنبیه کرد! بله درست شنیده‌اید ولی قرار هم نیست که دائم در حال تشویق باشیم.
روزگاری پدران و مادران با نادیده گرفتن بچه‌ها در حق آن‌ها ظلم کردند و حالا با بیش از حد دیدن آن‌ها. واقعیت این است که بچه‌ها نیاز به مهربانی و عاطفه دارند تا رشد روحی مناسبی داشته باشند اما در کنار این مهربانی، قاطعیت تکمیل‌کننده است. والدین همراه و همدل و قاطع، فرزندانی با بنیان روانی قوی پرورش خواهند داد، اما والدین کنترل‌گر و بدون کنترل، فرزندانی سست روان و نا بلد.
ما، به‌عنوان والد، هزاران آپشن درست و غلط به کودک می‌دهیم بدون اینکه راه استفاده از این فرصت‌ها را به او یاد بدهیم. ما فرزندانمان را تنبیه نمی‌کنیم که مبادا اعتماد به نفس آن‌ها خدشه‌دار شود اما دقایقی برایش وقت نمی‌گذاریم. بله می‌دانم، شما ساعت‌ها وقت صرف فرزندتان می‌کنید، برایش بهترین لباس‌ها را می‌خرید، بهترین غذا را تهیه می‌کنید، به بهترین مدرسه شهر می‌رود و بعد از مدرسه شما راننده شخصی ایشان هستید و او را به کلاس‌های مختلف می‌برید. ولی نکته اینجاست که در طی روز؛ چند ساعت با هم گپ می‌زنید؟ چند دقیقه با هم نقاشی می‌کنید؟ بازی چطور؟ کتاب هم می‌خوانید؟ شاید اینطور بپرسم بهتر است: در طول روز شما چند ساعت بچه می‌شوید؟
وقت گذاشتن و سپری کردن ساعاتی با بچه‌ها، بیش از هر هزینه‌ای، آینده کودکان ما را خواهد ساخت. اگر با او همراه و همدل شوید و در عین حال قاطعیت و مقام یک مادر و پدر آگاه را هم حفظ کنید، فرزند شما بسیار کمتر دچار سردرگمی‌های روحی و مشکلات رفتاری خواهد شد. بچه‌ای که پدر و مادرش را تنها حامی خود بداند و روی محبت بی‌دریغ آن‌ها حساب کند و همزمان بداند که قوانینی در خانواده وجود دارد که همه ملزم به مراعات آن هستند، جایگاه خود را می‌شناسد و هرگز احساس تنهایی نخواهد کرد.
والدین امروزی با تمام خدماتی که به کودک خود می‌دهند، اما حاضر نیستند ساعاتی را بدون موبایل و تلویزیون، فقط به فرزند خانواده اختصاص بدهند، در نتیجه بچه‌ها تبدیل به عروسک‌های خوش رنگ و آبی می‌شوند که با کوک کردن زندگی می‌کنند. مادر و پدر معترضند که با اینهمه امکاناتی که در اختیار بچه‌ها گذاشته‌اند؛ اما کسی قدردان آن‌ها نیست و بچه‌ها آن‌طور که دلخواه آن‌ها بوده بار نیامده‌اند. اعتراض به جاییست. اما بهتر است دلیل را در جایی که لازم است پیدا کرد.
من و شمای والد، اگر در همان کودکی به فرزندمان یاد بدهیم که : «من عاشق تو هستم اما خدمتکار تو، نه» و به اون بفهمانیم که محبت بی قید و شرط به او داریم، اما نه خدمات بی‌حد و مرز، شاید بشود دلیل را توضیح داد. اشتباه بسیاری از ما در اینجاست که عشق و محبت را با غلامی و کنیزی اشتباه گرفته‌ایم (بگذریم که نسبت به بزرگسالان هم همینطور رفتار می‌کنیم). ما چون والدین سخت‌گیری داشته‌ایم که به ما محبت نکرده‌اند و یا به قول معروف به ما «رو» نداده‌اند، حالا جبران مافات می‌کنیم و از طرف دیگر پشت‌بام افتاده‌ایم. حالا اگر محبت درست هم بکنیم، مورد اشکال نیست بلکه متاسفانه ارائه انواع و اقسام خدمات رفاهی را محبت می‌بینیم و تمامی تلاشمان برای رفاه بی‌حد و مرز کودک است. خب کودک هم که موجود با جنبه‌ای نیست چون هنوز چیزی به نام جنبه را اصلاً درک نکرده است. بنابراین ما دائما خدمات می‌دهیم و او بیشتر می‌خواهد. ما خسته‌تر می‌شویم و او پرتوقع‌تر. وقتی می‌بیند که تمام خواسته‌هایش برآورده می‌شود و در صورت نرسیدن به آن‌ها راهی را می‌رود تا برآورده شود، کنترل زندگی دست اوست. او سالار خانه است و والدینش خدم و حشم، و این در حالیست که رابطه عاطفی لازم و کافی هم بین این افراد برقرار نیست.
چــاره چیست؟ راه حــل کـدام است؟
شاید بهتر باشد قبل از بچه‌دار شدن، کمی برای خودمان سناریو بنویسیم و افق دیدمان را نسبت به علت بچه‌دار شدن وسعت ببخشیم. شاید لازم است بدانیم اصلاً چرا بچه‌دار می‌شویم؟
شاید بد نباشد که بدانیم از خانواده چه می‌خواهیم؟ از آینده و از زندگی؟ کنترل زندگی دست کیست؟ من و همسرم؟ فرزندم؟ یا همه خانواده؟
اگر جواب این‌ها را می‌دانیم و دارای فرزند می‌شویم؛ خوب است که شیوه همدلی را هم بدانیم. همراهی را بیشتر بشناسیم و حد و مرز و اصول حاکم بر خانواده را تعیین کنیم.
همدلی کردن، دیدن قضیه از زاویه طرف مقابل و درک حساسیت موضوع است. کودکی که زمین می‌خورد، دردش آمده، درد او را بفهمیم و تایید کنیم اما بزرگش نکنیم. کودکی که از طرف معلم تحقیر شده، خشم دارد. متوجه خشمش باشیم و احساسش را بفهمیم، اما بدون قضاوت.
همراهی کردن یعنی گوش سپردن به حرف‌های او بدون جبهه‌گیری؛ به اصطلاح دل به دلش سپردن. اگر فرزند ما جایی اشتباهی کرد اول پذیرش و بعد جبران را به او یاد بدهیم. قوانین خانه و خانواده و بعدتر جامعه و رفتار آگاهانه را به او بیاموزیم وعواقب اشتباه را هم با او در میان بگذاریم و خودمان به آن پایبند باشیم.
یادمان نرود، بچه‌ها با دیدن می‌آموزند نه با شنیدن. پس به جای نصیحت، بهتر است خودمان درست رفتار کنیم.

این مقاله را با دوستان خود به اشتراک بگذارید