هر کسی به هر جایی که میخواهد میتواند برسد، فقط کافیست که تلاش کند.
فرنوش حمیدیان سوادکوهی، مدل جوان بینالمللی، ۳۳ ساله و اهل مازندران است. قد او 1.80 سانتیمتر و سایزش 36 است. فرنوش به تازگی در جشنواره کن حضور داشته است. او در ساری بزرگ شده و پدر و مادرش از خانوادههای اصیل و انسانهای بسیار متواضعی هستند. دو خواهر و یک برادر دارد. خواهرش حدیث مهندس معمار است و هدیه دکتر داروساز میباشد. برادرش در سوییس تحصیل و سپس شروع به همکاری با پدرش کردهاست. پدرش مخالف مدل شدن فرنوش بود و مادرش به صورت پنهانی با او همکاری میکرد. بزرگترین الگو و اسطوره زندگی فرنوش مادرش است. فرنوش معتقد است، مادرش فرشتهای مهربان و کوچک است. او میگوید: «مادرم را تنها میتوان با حضرت مریم مقایسه کرد. پدرم نیز مرد قویای است. پدرم اسطوره دیسیپلین و مادرم اسطوره همه چیز است».
فرنوش در رشته میکروبیولوژی قبول شد، ولی ادامه نداد. او در دانشگاه شهید بهشتی در رشته طراحی داخلی تحصیل کرد. سپس وارد دانشگاه آزاد معماری تهران شد. از زمان دبستان ورزش سنگین را آغاز کرد. در راهنمایی یک بسکتبالیست حرفهای بود. برای بهترین سانتر در کل استان مازندارن مدال طلا کسب کرد. از طرفی به همراه تیم مدرسه در استان مدال برنز دریافت کرد. متاسفانه در سن 16 سالگی به دلیل ضربه مغزی نتوانست به این ورزش به صورت حرفهای ادامه دهد. خواننده مصاحبه فرنوش عزیز با پُل باشید تا با حرفه و شخصیت او بیشتر آشنا شوید.
از چه سنی به دنبال هنر رفتید؟
از کودکی با مداد طراحی میکردم. در کلاس پنجم دبستان، طرح دست خود را کامل طراحی کردم. در تیزهوشان ایران مقام چهلم را در استان مازندران کسب کردم، ولی وارد این مدرسه نشدم. پدربزرگم، اسماعیل خان سوادکوهی، خاطرات کودکیام را تشکیل میدهد. او در ۸ سالگی قلم زدن را یادم داد. برایم کتاب میخواند و من با او اوقات خوشی را میگذراندم. در 13 سالگی کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو را به من قرض داد تا بخوانم و من بدین وسیله به کتاب خواندن علاقهمند شدم. با ادبیات، مولانا، صادق هدایت و سهراب سپهری از طریق او آشنا شدم. خانواده مادرم این بُعد را داشتند. به نقاشی، خطاطی، شاعری علاقه داشتم و از کودکی شعر میگفتم. پدرم همانند هر خانواده کلاسیک ایرانی مخالف شعر و شاعری و طرفدار درس خواندن بود. اما مادرم همیشه به من کمک میکرد و تنها حامیام بود. من از همان کودکی عاشق هنر و صحنه بودم.
چه سالی از ایران مهاجرت کردید و چرا؟
من در سن 26 سالگی، سال 2014 به اروپا مهاجرت کردم. در کودکی مورد تمسخر همسن و سالهای خودم بودم. به دلیل خصوصیات ظاهری، قد بلند و پوست تیرهام من را مسخره میکردند. مواردی که در دنیای امروز خندهدار است، ولی در آن زمان اهمیت داشت. به دلیل آزار و اذیتی که در اجتماع به من وارد میشد، از 16 سالگی درگیر افسردگی شدید شدم. به خاطر تجربیات سختی که از نظر شخصی و احساسی و اجتماعی داشتم، با دلی شکسته از ایران مهاجرت کردم. به دلیل قضاوتهای بیمورد اطرافیان و افراد مختلف، دیگر توان زندگی در ایران را نداشتم. چون دیگران شناختی از من نداشتند. این آزارها در حالی بود که من هیچگاه مواد مخدر و سیگار استفاده نکردم و شخصیتی هنرمندانه و رمانتیک داشتم و در دنیایی که خودم ساخته بودم زندگی می کردم.
چه شد سراغ مدلینگ رفتید؟ اولین بار چه کسی به شما گفت برای این حرفه مناسب هستید؟
برای اولین بار در 15 سالگی خانوادگی به اروپا سفر کردیم. در فرانسه هنگام خرید در Gucci آقایی به من گفت: «شما مدل هستید؟ گفتم: نه». متاسفانه ما دنیای مد را با الگوهای درستی نمیشناسیم. من عاشق هنر بودم و به دنبال آن عاشق مُد شدم. نه به خاطر زرق و برقی که دارد، بلکه به دلیل زیبایی دنیای مد که مانند تئاتر بود. این باعث شد من به مُد گرایش پیدا کنم. خودم لباس طراحی میکردم. سپس مادرم یا خیاط برایمان میدوختند. در پاریس به من پیشنهاد مدلینگ دادند، ولی من هم به خاطر خانواده و هم به دلیل اعتقاداتم ترسیدم که قبول کنم.
شخصیت قدرتمند و پیچیدهای داشتم، ولی خیلی هم حساس بودم. نماز میخواندم و مذهبی بودم، ولی از طرفی موسیقی Rock and roll گوش میکردم. انگار داشتم به نحوی خودم را پیدا میکردم. سپس تمام این تجربیات را کنار هم قرار دادم و شخصیت کلیام را شکل دادم. در نهایت دوباره در آلمان پیشنهاد مدلینگ دریافت کردم و با مخالفت مادرم مواجه شدم. این جرقهای بود که دوست داشتم بخشی از آن تئاتری باشم که هر روز به همراه مادر و خواهرانم تماشا میکنم. دوست داشتم دیگران اجرای من را ببینند. روزی دوستم رعنا به من گفت: «مانی زرین عکاس موفقی در آمریکاست که به ایران آمده. او تصمیم دارد برند Nimany را به ایران وارد کند. آیا دوست داری به عنوان یک مدل ایرانی با او همکاری کنی؟». با مانی ملاقات کردم و در مورد کار به من توضیح داد. هرگز او را فراموش نمیکنم.
با برندهای مختلف ایرانی شروع به همکاری کردم. برندهایی مانند نغمه کیومرثی، صدف تحویلدارزاده، مظفری و… . تا سن 26 سالگی در ایران کار مدلینگ کردم که آخرین کارم عکسهایی برای یک برند به همراه بهرام رادان بود که در بیلبوردهای شهر جای گرفت.
آیا برای مدلینگ دورهای گذراندهاید؟ چند سال است به صورت حرفهای کار میکنید و بزرگترین تجربه شما در این مسیر چه بوده است؟
برای مدلینگ دورهای نگذراندهام. از سال ۲۰۱۶ به عنوان مدل بینالمللی شروع به کار کردم. زمانی که روی بیلبوردها بودم فکر میکردم بزرگترین اتفاقی است که برایم پیش آمده است. وقتی در مجله Vogue بودم آن را بزرگترین اتفاق میدانستم. وقتی در Dolce & Gabbana همکاری داشتم، آن مورد را بزرگترین اتفاق تصور میکردم. نماینده Chopard شدم و با خودم گفتم دیگر بزرگتر از این در دنیا نیست و با حضور در Cannes Film Festival به اوج رسیدم.
تعداد تجربیاتم زیاد است و نمیتوانم انتخاب کنم. مسلماً بدون حضور در کارهای قبلی نمیتوانستم با برند Chopard کار کنم. همه اینها مثل زنجیره به هم متصلند و آرام آرام پیش میروند. به عنوان یک کاراکتر قابل احترام هستم. همه برندها به دنبال شناخت یک مدل موفق و دانستن شرایطش هستند. اگر انسان خوبی باشی، اجازه پیشرفت میدهند. در حال حاضر علاوه بر دنیای مد، دنیای سینما نیز شروع به شناخت من کرده است. در آمریکا نزد پیشکسوتان هم دیده میشوم و البته فستیوال کن جالبترین اتفاق کاری من بوده است.
فرنوش چه ویژگی خاصی دارد که باعث شده الان به اینجا برسد؟
فرنوش بسیار قوی و در عین حال بسیار شکننده است. او مثل تیتانیوم است. او شاعر است و هرگز دستبردار نیست. فرنوش به دنیا ایمان دارد که فردا از دیروز زیباتر است. او از چیزهای کوچک لذت میبرد. او قدر لیوان چای را میداند و همان لیوان چای خوشحالش میکند. من معتقدم همین که زنده ماندم، بهترین دستاورد زندگیام بوده است. حتی اگر روزی رئیس جمهور شوم، باز هم بزرگترین دستاورد زندگیام سال ۲۰۱۶ خواهد بود که بعد از مقابله با یک بیماری سخت توانستم دنیا را شکست دهم.
با کدام برندها کار کردید و لذتبخشترین تجربه کاریتان با کدام برند بود؟
Dolce & Gabbana یکی از شادترین تجربههای زندگیام بود. MAC، Chopard و L’Oréal نیز همینطور و البته در انگلیس کمپین Max Factor را نیز انجام دادم و بسیار دوست داشتم.
همترین هایلایت زندگی کاریتان در یك سال اخیر چه بوده؟
مهمترین هایلات زندگی کاری من Cannes Film Festival و کمپین Chopard بوده است.
دوست دارید 5 سال آینده در دنیای کاری کجا باشید؟
من میدانم 5 سال آینده کجا خواهم بود. ولی نمیتوانم بگویم. من خودم را به آرزوهایم میرسانم. جای بسیار زیبایی خواهد بود.
از تجربه کار با برادران مورلی برایمان بگویید.
یکی از شادترین تجربههای زندگیام کار با برادران مورلی بود و الان دوستان خوبی برای هم هستیم. آنها گفتند ما میخواهیم همانطور که میخواستی در این کمپین ببینیم که تو زندگی دوبارهات را جشن میگیری. دقیقاً همینطور شد و همه چیز فوقالعاده بود. احترامی که به عنوان یک زن از این برند دریافت میکنم، بینظیر است. به من اجازه میدهند آن چیزی باشم که هستم.
کار با Dolce & Gabbana چطور شروع شد؟
در یک آژانس معمولی و ابتدایی شروع به کار کردم. بعد از ورود و امضای قرارداد، میخواستم با مجله Vogue، Harper’s Bazaar،
Dolce & Gabbana، فشن شوها و هر آن چیزی که در زندگی دوست داشتم و خود را به آن شکل تصور کردم کار کنم. این آژانس گفت ما هنوز پورتفولیو نداریم. من گفتم این اطمینان را به شما میدهم که با هم رشد خواهیم کرد. بعد از سه ماه اولین کمپین همکاری با برند Dolce & Gabbana را امضا کردم. خانم پرنسس دینا، پرنسس عربستان صعودی، سردبیر مجله ووگ عرب بود و این مجله هنوز آنلاین بود. اولین شوت من برای ووگ توسط او انجام شد. سپس انادولو روسو و Morelli Brothers به همراه Dolce & Gabbana بزرگترین کمپین دولچه گابانا در خاورمیانه را در تاریخچه این برند رقم زدند.
درباره حضورتان در فستیوال کن 2021 برایمان بگویید.
وقتی من کمپین برند Chopard را انجام دادم فیلم کوتاهی به کارگردانی آقای Alexis veller برای تبلیغات ساختیم که در آن من به عنوان الهه دنیای شرقی انتخاب شدم و این نقش را ایفا کردم. گردنبندی به قیمت شش و نیم میلیون یورو به گردن داشتم که ۳۸ قیراط الماس زرد داشت. در این کار با Alexis veller آشنا شدم. سختیها و دردهای مشترکی داشتیم. او گفت: «تو خیلی بیشتر از یک مدل هستی و باید با من به فستیوال کن بیایی. Caroline عاشق تو میشود». Caroline صاحب برند Chopard است. او گفت: «Caroline همیشه عاشق افرادی است که زیبایی درونی دارند و افراد قوی و خوبی هستند. دوست دارد بهترین انسانها را مانند یک کلکسیون دور خود جمع کند تا دنیا و برندش در جایگاه جهانی زیباتر باشند».
برای اولین بار در تاریخ کن، یک مدل 12 روز حضور داشت. آنها همسرم را نیز دعوت کردند. همسرم در این فستیوال ساعت Chopard به دست داشت و من نیز گردنبند و انگشتر این برند را به تن داشتم. شرکت در فستیوال کن به همراه همسرم، Philippe Seghers تجربه بسیار جالبی برای من بود.
لبـاس و جواهراتـی کـه در فستیوال کـن بـه تن داشـتید انتخاب و کار چه برندی هسـت؟
یکی از لباسهایی که در این فستیوال پوشیدم از Rami Kadi بود، یک لباس هم از Farhad Re Paris به تن داشتم و همینطور از Araz Fazaeli نیز لباس پوشیدم. یک لباس هم از برند Elie Saab بر تن داشتم. جواهرات را خانم Caroline خودشان برای من از برند Chopard انتخاب کرده بودند. معمولاً ایشان مجموعهای منتخب به افراد میدهند تا خود فرد انتخاب کند. اما این جواهرات را خودشان برای من انتخاب کردند. البته خانم Caroline فقط برای Sharon Stone، Bella Hadid و من این کار را کردند.
در فستیوال کن، ایرانیهای زیادی دعوت بودند، چه حسی داشتید وقتی حضورشان را در یک رویداد بینالمللی میدیدید؟
باعث افتخارم بود. فکر میکنم لذتی که به من داد از لذتی که خودشان داشتند بیشتر بود. واقعاً در این حد لذت بردم و قابل گفتن نیست. ما ایرانیان با گوشت و پوست و خونمان سعی میکنیم که خود را بالا بکشیم.
جذابترین بخش شغل شما چیست؟ و از کدام لحظه بیشتر لذت میبرید؟
وقتی که جلوی دوربین هستم و به من اجازه میدهند کاری که دوست دارم را انجام دهم و آن کسی که دوست دارم باشم. بهترین بخش کارم این است که با انسانهای ارزشمندی آشنا میشوم.
بیشتر شبیه پدرتان هستید یا مادرتان؟
بیشتر شبیه مادرم هستم. ولی از لحاظ دیسیپلین و پشتکار شبیه پدرم هستم. چون او یک بیزینسمن خود ساخته است و به ما یاد داد که همه چیز شدنی است، به شرطی که بخواهید.
تاثیرگذارترین شخص در زندگیتان چه کسی بوده است و چرا؟
مادرم. تنها کسی که از لحاظ روحی، جسمی، روانی و احساسی من را درک میکند، مادرم است.
بزرگترین نگرانی شما به عنوان یک تاپ مدل چیست؟
من به عنوان تاپ مدل هیچ نگرانیای ندارم. چون خودم تصمیم میگیرم تا کی، به چه شکلی و با چه کسی کار کنم. فقط گاهی تعرضات جنسی که در دنیای مد اتفاق میافتد، آزار دهنده است. ولی قطعاً من به شدت از این مسائل دور هستم و کسی جرات این کار را ندارد. در دنیای مد از این لحاظ وجهه خوبی دارم.
بزرگترین آرزوی فرنوش چیست؟ برایمان از آروزها و رویاهایتان بگویید.
بزرگترین آرزوی من این است که مادرم تا آخر دنیا زنده باشد. آرزوی دیگرم این است به جایی برسم که بتوانم نقشی در نشان دادن جایگاه و استعداد زن ایرانی در دنیا داشته باشم و دیگر اینکه بتوانم برای بچههای بیبضاعت در ایران چندین مدرسه رایگان بسازم.
چه تصویری از عشق دارید؟
عشق یعنی زندگی، عشق یعنی جنگ و صلح، عشق یک معجزه فرازمینی.
چطور با همسرتان آشنا شدید؟
اولین بار هفت سال پیش، وقتی وارد اروپا شدم، با همسرم آشنا شدم. البته نه به عنوان دوست پسر، بلکه ما سه سال و نیم پیش دوباره همدیگر را دیدیم و رابطه عاشقانه بینمان آغاز شد. در واقع به صورت اتفاقی آشنا شدیم. ایشان خیلی خجالتی و معصوم، اما بسیار باشخصیت بودند. این موارد برای من خیلی مهم است. عکس چیزی که همه میگویند افراد باید با قطب مخالف خود ازدواج کنند، ما کاملاً به هم شبیه هستیم و این بسیار خوب است. چون وقتی شبیه باشیم، تنها کاری که باید انجام دهیم این است که از زندگی لذت ببریم. Philippe به زن بسیار احترام میگذارد و برای عشق ارزش زیادی قائل است. او انسان بسیار پُری است و عاشق مادرش هست. خیلی به هم شباهت داریم. در نتیجه زندگی زیباست. این بدان معنی نیست که هیچ مشکلی نداشته باشیم. اما به دلیل اینکه مثل هم فکر میکنیم میتوانیم صحبت کنیم، مساله را حل کنیم و همدیگر را ببخشیم. آنها به طور خانوادگی کلکسیونر آثار هنری دکوراتیو آرت هستند.
همچنین کلکسیونر ساعت نیز هستند و همسرم در کار فروش ساعتهای خاص دنیاست، که داستانهای تاریخی دارند. پدربزرگ همسرم تنها کسی بود که از قرن ۱۸ به بعد تمام اشعار فارسی کلاسیک را از فرانسوی کلاسیک به فرانسوی مدرن ترجمه کرده است.
همسرم یک نخبه است. در سن ۱۳ سالگی وارد دبیرستان و در ۱۵ سالگی وارد دانشگاه شده و در ۱۹ سالگی از دانشگاه حقوق مالیاتی فارغالتحصیل شده و کلاسهای هنر را در Louvre گذرانده است. از سه سالگی اسکی میکرده، در ۵ سالگی در رادیو پیانو مینواخت و در ۹ سالگی گلف را آغاز کرد. بازیکن گلف حرفهای بود تا اینکه به دلیل آسیب جسمی کناره گرفت. من با کسی ازدواج کردم که روحیاتش شبیه من است. رمانتیک، اهل شعر و پُر از فرهنگ. او فرهنگ ایران و ایرانی را درک میکند و بسیار قدردان است. خانوادههایمان عاشق هم هستند و باهم هماهنگی دارند.
حمایت همسرتان چه تاثیری روی کارتان داشت؟
تاثیر خیلی زیادی داشته است. وقتی به فستیوال کن میرفتم به او گفتم با من بیا. او گفت: «اولین بار است که به کن میروی، برو و لذت ببر، تو لایقش هستی». اما بعد با اصرار من همراهیام کرد و به ما خیلی خوش گذشت. با او در مورد کار مشورت میکنم. مرد بزرگ و انسان جالبی است.
چه تصوری از ازدواج داشتید که الان تغییر کرده باشد؟
هیچ تغییری نکرده. من فقط به این نتیجه رسیدم که انسان باید با کسی که شبیه خودش است ازدواج کند. برخلاف چیزی که همه میگفتند. هماهنگی فرهنگی، شخصیتی، خانوادگی و فکری اهمیت دارد. ممکن است یک آشپز و یک پروفسور بتوانند با هم ازدواج کنند، اما یکی از این دو نفر باید از خود گذشتگی و فداکاری بیش از حد داشته باشد تا زندگی ادامه یابد.
لازمـه شـغل شـما سـفر و وقـت گذاشـتن زیـاد اسـت، چطـور ایـن را مدیریـت میکنید که آسـیبی بـه زندگـی شـخصیتان نزند؟
با تعامل، حرف زدن و ارتباط زیاد با همسرم. او بهترین دوست من است. فقط دلتنگی وجود دارد که آن هم زودگذر است. مشکل دیگری نداریم. نگران از دست دادن هم نیستیم.
یك بیماری سخت را پشت سر گذاشتید، چطور توانستید این دوره را بگذرانید؟
در آلمان دو بار دچار کسالتهای شدید شدم و در بیمارستان بستری شدم. سیستم ایمنی من به دلیل فشارهای روحی و عصبی ضعیف شده بود. به جایی رسیدم که از زندگی ناامید شده بودم. زندگی خیلی برایم جذاب نبود. تنهایی را به آسیب دیدن از اطرافیان ترجیح دادم و به شدت منزوی شدم. خودم سعی میکردم با غذای سالم؛ ورزش و… حال خودم را خوب کنم. در منزل یکی از دوستانم به نام موریس بودم، موقع بازی با گربهاش غش کردم و به بیمارستان منتقل شدم و مجبور شدم برای تست پزشکی به آلمان بروم. در هواپیما حالم بد بود و دچار سردردهای وحشتناک شدم. قدرت تکلمم را از دست داده بودم. بعد از فرود هواپیما آمبولانس برای کنترل من به محل آمد. گفتند چیز مهمی نیست. با عمویم به خانه رفتم. استراحت کردم و 48 ساعت نتوانستم از رختخواب جدا شوم و سپس به بیمارستان منتقل شدم.
بعد از گذشت چند ساعت تنها شماره رمز موبایلم را به خاطر آوردم. به پدر و مادرم خبر دادند که وضعیت به این شکل است. در این میان ویزای کاری پدرم تمام شده بود و مادرم موفق به دریافت ویزای آلمان نشد. نمیدانید آن سوی دنیا چه بر آنها گذشت. به من گفتند احتمال نجات یافتنت کم است. مننژیت شدید گرفته بودم. اینکه چطور نجات پیدا کردم و چقدر طول کشید یادم نیست. اما مدت سه ماه در بیمارستان بودم. تولدم را در سال ۲۰۱۶ در بیمارستان سپری کردم. این آخرین ضربهای بود که دنیا به من زد. دیگر هیچکس نمیتوانست جلودار من باشد. زیرا من مرگ را زمین زدم و این بزرگترین دستاورد زندگی من بود. تازه فهمیدم چقدر انسان قدرتمند و قابلی هستم.
بعد از گذراندن این دوران همان زمان که هنوز به درستی نمیتوانستم راه بروم، به 300 آژانس معتبر دنیا تقاضای همکاری فرستادم. همه من را رد کردند، ولی این مهم نبود. تنها یک آژانس من را در دبی قبول کرد که البته موسسه کوچکی بود. آژانس هزینه رفتن من به دبی را پرداخت نکرد و من قبول کردم با این شرایط با آنها کار کنم. چون تنها آژانسی بود که من را پذیرفته و پیشنهاد همکاری داده بود. پس از گذراندن بیماری دوباره متولد شده بودم. به کار ادامه دادم و سخت کار کردم.
بزرگترین درسی که در طول زندگی گرفتید چه بوده؟
یاد گرفتم اگر مشکلی داشته باشم نباید استرس بگیرم. فقط باید به راه حلش فکر کنم. اگر راه حلی وجود دارد که نباید خود را به خاطرش به در و دیوار بزنم. فقط باید به دنبال آن بگردم و کار را حل کنم. اگر هم راه حلی وجود ندارد، باز هم استرس بیمورد است. چون در پایان همه چیز به خیر تمام خواهد شد. آینده همیشه زیباتر از گذشته است.
سختترین موقعیتی که در آن قرار گرفتید چه بوده؟ چطور موفق شدید؟
از نظر جسمی، روحی و همچنین کاری موقعیتهای سخت بسیار زیادی در زندگی داشتم. با تلاش، صبر و تمرکز روی راه حل، توانستم جلو بروم و مشکلاتم را حل کنم. زمانی که بیماری را پشت سر گذاشتم، عشقی که مادرم به من داد، من را خوب کرد. فکر میکردم اگر بمیرم دیگر دردی احساس نخواهم کرد، اما به مادرم فکر کردم؛ او چه میشود؟ یاد عشق افتادم، عشق و زندگیای که مادرم به من داد و تا کجا من را پیش برد و به دندان کشید. من به خاطر مادرم و به عشق مادرم زندهام.
روتین روزانهتان برای حفظ تناسب اندام و زیبایی پوست چیست؟
روتین روزانه من برای تناسب اندام، تحرک زیاد است. من به باشگاههای ورزشی خیلی علاقه ندارم و مواقعی که ورزش نمیکنم، به مدت یک الی دو ساعت در روز یا آرام میدوم و یا خیلی سریع پیادهروی میکنم. همچنین روزی سه لیتر آب مینوشم.
عمل یا مراقبتهای زیبایی خاصی داشتید؟
برای پوست روزانه کمی بادام خام میخورم. قرص امگا 3، زینک و آهن مصرف میکنم. همپنین برای سلامتی بدن مولتی ویتامین استفاده میکنم. برای کارهای پوستی قبل از مصرف هر چیز حتماً صورتم را شستشو میدهم. کرم مرطوب کننده و کرم دور چشم استفاده میکنم. شبها نیز قبل خواب از سرم شب استفاده میکنم.
سرگرمی مورد علاقه فرنوش چیست؟
خواندن کتاب، تماشای فیلم و سریال، بازی تخته نرد، پیادهروی، رفتن به موزهها، نمایشگاهها و یا گالریهای مختلف. گاهی به موزههایی که قبلاً رفتم و تکراری هستند هم سری میزنم. جلوی آثار مینشینم و زمان بیکاریام را به این نحو سپری میکنم.
وقتی خیلـی بیحوصلـه باشید چـه کار میکنید و به خودتان انگیزه میدهید؟
وقتی بیحوصله میشوم، خودم را به جنب و جوش میاندازم. شروع به تمیز کردن خانه میکنم. بعد از آن لباس راحت میپوشم و به پیادهروی میروم. سعی میکنم به جاهای زیبا مانند پارک و مکانهای سرسبز بروم. در هنگام پیادهروی به موزیکهای شاد گوش کنم. 5 سال است که موزیکهای غمگین گوش نکردم. از این نظر خودم دکتر خودم هستم. این مدل موزیکها باعث افسردگی میشوند. متاسفانه در فرهنگ ایرانی این جور موسیقیها بسیار رواج دارند.
به نظرتان چه ویژگی جالب و عجیبی دارید که دیگران از آن بیخبرند؟
من میتوانم با هر دو دستم بنویسم. ولی در واقع چپ دست هستم. همچنین میتوانم فارسی را از چپ به راست بنویسم. بسکتبالیست حرفهای بودم. در استان مازنداران یک مدال طلا و یک مدال برنز هم دارم. شاعر هستم و بیش از صد صفحه شعر نوشتم و در زمینه اشعار کلاسیک کار میکنم. عاشق طبیعت و از درخت بالا رفتن هستم، تمام کودکی من اینگونه گذشت.
بیشترین سوالی که در اینستگرام از شما میپرسند، چیست؟
خیلی میپرسند که چرا بینیات را عمل نمیکنی؟ چون بینیام را دوست دارم. هر انسانی یک جور به دنیا آمده و ما باید یاد بگیریم که خودمان را همانطور که هستیم بپذیریم و به خودمان احترام بگذاریم. سوال دیگر اینکه چند سالت است؟ خوب، 33 ساله هستم.
دوست دارید چه تاثیری روی مردم داشته باشید؟
دوست دارم باعث پیشرفت و خوشحالی دیگران بشوم. دوست دارم باعث شوم افراد روحیه بگیرند. قدر زندگیشان را بدانند و هدفمند باشند. دوست دارم یک الگوی صحیح برای دختران و پسران کوچکتر از خودم باشم.
کجا به خودتان به عنوان یک مدل ایرانی افتخار کردید؟
راستش را بخواهید در تمام کارهای بزرگی که انجام دادم خیلی به این فکر کردم که من یک مدل ایرانی هستم و بالاخره توانستم به یک جایی برسم. اولین باری که به مدل ایرانی بودنم افتخار کردم کار با برند Dolce & Gabbana بود. دومین بار زمان همکاری با مجله Vogue و سومین بار وقتی بود که روی جلد مجله Glamour در ایتالیا قرار گرفتم که در مورد من 7 الی 8 صفحه در مجله مقاله نوشتند. همچنین وقتی کمپین Chopard را انجام دادم و زمانی که روی فرش قرمز فستیوال کن راه رفتم، به خودم افتخار کردم.
تصور کنید دختری با حال و هوایی که داشتید، تصمیم دارد راه شما را برود. به او چه میگویید؟
یک دلم میگوید برو و یک دل میگوید نرو. این داستانی است که به وجود میآید. چون با روحیات من این شغل خیلی سخت است و افراد را خُرد میکند. اصلاً آن چیزی نیست که بقیه مردم فکر میکنند. هر روز قضاوت میشوی حتی به خاطر وجودت، به دلیل ملیتی که داری، به خاطر سایز، قد، مو و حتی به خاطر عقاید دینی یا سیاسی. پس اگر کسی میخواهد در این حرفه موفق شود باید بسیار قوی باشد. البته که کار نشد ندارد. با تلاش و جستجوی زیاد میتوان به هر چیزی دست یافت. شکل ظاهری خود را بپذیرید و عمل زیبایی انجام ندهید. نه اینکه این کار زیبایی به همراه ندارد، بلکه میخواهم بگویم طبیعت انسان خودش زیباست. باید سعی کنیم خودمان باشیم.
عکاس ایرانی هست که با او کار کرده باشید؟ کار کدام عکاس ایرانی را میپسندید؟
به نظر من بهترین عکاس ایرانی در صنعت مد که به نحوی واقعاً انقلاب کرد، علی مهدوی است. او در پاریس زندگی میکند. البته الان خیلی کار نمیکند. ولی کارهای ایشان بسیار تکان دهنده و زیباست. حالت تئاتر دارد و بسیار هنری است. این بُعد هنری و تئاتری مدلینگ است که من به خاطرش مدل شدم.
نظرتان درباره صنعت مد و فشن در ایران چیست؟ چطور میتوانیم به دنیای بینالمللی نزدیک بشویم؟
متاسفانه ما خیلی نمیتوانیم به دنیای مُد بینالمللی وارد شویم. در کشورمان طراحان حرفهای بسیاری داریم که خیلی خوب آنها را میشناسم و با آنها کار کردهام. اما متاسفانه به هر دلیلی کشورمان محدودیت دارد و ما نمیتوانیم به بازار جهانی وارد شویم.
واکنش دنیای فشن بینالمللی به چهرههای شرقی به خصوص ایرانی چطور است؟
میتوانم بگویم خیلی برایشان زیباست. انسانها همیشه آن چیزی را که در اطرافشان زیاد نیست، دوست دارند. مانند ما ایرانیها که همه عاشق چهرههای بلوند هستیم، در اروپا هم همه به دنبال چهرههای خاص، دست نخورده و شرقی میباشند. یعنی وقتی چنین چهرهای میبینند شوک میشوند. زیرا فکر نمیکنند در شرق، متاسفانه به خاطر اتفاقاتی که میافتد، زیبایی در زنها وجود داشته باشد. از نظر آنها زنان شرقی موها، ابروها و بینی زیبایی دارند. خیلی از عکاسان و کارگردانانی که با آنها کار کردهام، میگویند که بینیات به تو کاراکتر میدهد و باعث شده چهره قویتری داشته باشی.
به نظرتان کدام برند ایرانی استعداد جهانی شدن را دارد؟
یکی از برندهای ایرانی که قابلیت و استعداد جهانی شدن را دارد، «شادی پرند»
است که من سالها پیش افتخار آشنایی با ایشان را داشتم و امیدوارم همیشه هر جا هستند، موفق باشند. او زن بسیار با استعدادی است. آقای آراز فاضلی و خانم سحر ویسی که از دوستان من هم هستند و طراحیهایی که انجام میدهند، بسیار دخترانه و زیباست.
شعار فرنوش در زندگی چیست؟
من شعار نمیدهم و چیزهایی را میگویم که باور دارم. یکی از بزرگترین چیزهایی که باور دارم مثبتاندیشی و فکر کردن به آرزوهای هر چند دست نیافتنی است که باعث میشود ناخوداگاه زندگیتان به آن سمت سوق داده شود. حتی اگر آن لحظه به نظر نمیرسد که به تحقق برسد. دیگر اینکه کار نشد ندارد. هر کاری شدنی است، فقط باید به اندازه کافی بخواهید. آن زمان است که ناخودآگاه به سمت خواسته خود تلاش و حرکت میکنید. شاید سالها طول بکشد ولی شدنی است.
بهترین دوست و همراهتان در زندگی کیست؟
بهترین دوست و همراهم در زندگی مادرم و همسرم هستند و همیشه در کنارم میباشند. البته چند دوست عزیز دارم که خیلی دوستشان دارم. سهیل و عارف که سالیان سال است با هم دوست هستیم. سحر ویسی که در دبی زندگی می کند و طراح است.
آیا چیزی هست که بخواهید دربارهاش صحبت کنید؟
من تمام اتفاقات بد زندگیام را تبدیل به پتانسیل کردم و در کارم صرف کردم. آن را به عشق، هنر و شادی تبدیل کردم، زیرا دیگر نوبت من است که زندگی کنم. الان دوباره میتوانم روی پاهایم راه بروم و این برای من یکی از زیباترین موارد دنیاست. همین که میتوانم زندگی کنم، هنوز مادرم را ببوسم و پدرم را ببینم برایم زیباست. هنوز میتوانم عاشق باشم و دوست داشته شوم. هر آن چیزی که بخواهم را خودم با کار و تلاش زیاد به وجود میآورم.
پیامی با خوانندگان پُل دارید.
پیامم به مخاطبین مجله پُل این است که دست از قضاوت کردن خود و دیگران بردارید. چون اگر که دوست نداریم قضاوت بشویم، نباید دیگران را هم قضاوت کنیم. ما مسئول زندگی هم نیستیم و دیگران نیز مسئول زندگی ما نیستند. مهم نیست که انسانها به نظر شما چقدر خوب و یا بد هستند، چون هرگز جای آنها نبودید و آنها نیز جای شما نیستند. در نتیجه بهتر است که تمام انرژی که دارید را برای رشد خودتان صرف کنید، چه رشد اجتماعی، چه ذهنی و چه علمی. اگر کسی به شما گفت که نمیتوانید فلان کار را انجام دهید، بدانید که یا از روی نادانی است و یا اینکه شناخت کافی از شما ندارد. هر کسی به هر جایی که میخواهد میتواند برسد، فقط کافی است که تلاش کند.
نظرتان درباره مجله پُل چیست؟
مجله پُل بسیار جالب است. چون کاری را میکند که تا به حال کسی انجام نداده بود. میدانم که چقدر کار نشر سخت است. در جریان اتفاقات نشر هستم و پُل را تحسین میکنم.