در فرهنگهای مشرق زمین و بهتر بگوییم در خاورمیانه، سنت «رنج کشیدن» بسیار با ارزش و والا تعریف شده است.
در بسیاری از داستانهای قدیمی و روایات ملی و مذهبی، به اینکه انسان با «رنج» رشد میکند و به بلوغ فکری میرسد بارها تاکید شده. از آن طرف هم خاورمیانه شلوغ، بارها و بارها شاهد جنگهای طولانی و مصیبتهای عظیم بوده که تا به حال نیز ادامه دارد. این سخت زیستی و جنگ برای بقا باعث شده که مردمان این جغرافیا، کمی خشنتر، کمی غمگینتر، کمی جدیتر و بسیار صبورتر از کشورهای دیگر باشند.
ایرانیان هم از این قاعده مستثنا نیستند و با وجود داشتن گوهرهای نایابی مثل خیام، سعدی، ابوسعید ابولخیر، زاکانی و… که روایتهای طنز بسیار کمیابی به یادگار دارند، اما مردمی هستند که غم و درد کم نداشتهاند.
بنابراین شاید بیتقصیر هم نیستند که شادترین ملت دنیا به حساب نمیآیند.
همه اینها را گفتم که بدانیم، «غم» ریشهای عمیق در خلق و خوی ما دارد. گرچه که همزمان، ملت بسیار طنازی هستیم و از هر مصیبتی جوک میسازیم، اما درونمان شاد نیست و اصلاً بلد نیستیم شاد باشیم.
متاسفانه در فرهنگ ما، بدبختی و غمگینی و بیچارگی، یک ارزش پنهان دارد و ناخودآگاه قابل احترام است. یعنی ما طوری بزرگ شدهایم که همیشه باید قدر داشتههایمان را بدانیم به این دلیل که خیلیها همین را هم ندارند. قطعاً این حرف درست است، ولی خیلیها هم بیشتر از ما دارند! چرا خودمان را با آنها مقایسه نکنیم؟ قاعدتاً دلیل قدرشناسی باید در عمق نگاه ما به زندگی باشد.
اما اصل قضیه این است که در این فرهنگ، درد دل کردن و بازگویی بدبختیها و بیچارگیها و اینکه چطور داریم در دل تمام مشکلات جان میکنیم از ما یک قهرمان میسازد. قهرمانی که از روی ترحم به دست آمده است. در واقع، در مسابقه کی از همه بدبختتره؟ «نفر اول شدن!» این درحالی است که وقتی در یک جمع دورهم هستیم، اینقدری که روی نداشتهها و نُقصانها تمرکز میکنیم، حتی ده درصد هم روی داشتهها و نقاط قوتها زوم نیستیم. همیشه هم میگوییم: من ناشکر نیستمها، اما…
بسیاری از آدمها از اینکه به این ترتیب مورد توجه واقع میشوند لذت میبرند. یعنی از اینکه همیشه با عنوان قربانی تلقی بشوند و مصیبتشان باعث توجه به آنها بشود ارضا میشوند. درواقع عاشق توجه منفی هستند. هرچه بدبختتر، راضیتر! دنیایی که اصولاً سر ناسازگاری با آنها دارد و خدایی که پشت به آنها کرده و همسری که فلان و همسایهای که بیسار، همه از جمله عوامل مظلومیت و طفلکی بودن آنها هستند. اینها فقط به دنیا آمدهاند که زجر بکشند و از دنیا بروند. حالا این وسط سالهایی را هم به غر زدن و نالیدن اختصاص میدهند.
اصولاً غر زدن، شکایت کردن، نالیدن از زمین و زمان، بدبخت و بدشانس واقع شدن و صدها مصیبت دیگر، متاسفانه به یک فرهنگ همگانی تبدیل شده است و بیجا نیست که ما فقط غر میزنیم. چون از عمل کردن خیلی راحتتر است.
زمانی به یک سخنرانی انگیزشی نگاه میکردم. در این برنامه، مردی که سالها از خود واقعیش دور شده بود و به هزاران مصیبت از اعتیاد و طلاق گرفته تا انواع بیماریها دچار بوده، تحت تاثیر صحنه یک فیلمی که در خیابان بطور تصادفی دیده بود، ناگهان تلنگر خورده و تصمیم گرفته بود از شر خودش خلاص شود. با اراده و تلاش بینظیری، حالا در جایگاه مدیر فروش یک موسسه موفق قرار داشت. چیزی که برای من بسیار تاثیرگذار و تامل برانگیز بود یک جمله بود؛ گفت: «اگر زمانی از تمام مردم دنیا بخواهند که در میدانی جمع شده و مشکلاتشان را با خود بیاورند و آن مشکلات را وسط میدان بگذارند، سپس از مردم بخواهند هرکسی مختار است مشکلی را که به نظرش بهتر است بردارد، باور کنید که اکثر مردم مشکلات خودشان را ترجیح خواهند داد».
دور و بر همه ما، آدمهایی هستند که تا به شما ثابت نکنند که از شما بدبختترند ول کن شما نیستند. آدمهایی که در هر جمعی قصهای از مصیبت دارند. آدمهایی که بعد از سلام، نالهای از ته دل میکنند و شما را با خودشان به دل گرفتاریها میبرند. آدمهایی که ناخودآگاه دلمان میخواهد از آنها فرار کنیم. تیره میپوشند و تیرهتر میگویند. زبان تلخ دارند، نگاه گزنده و افکار مسموم.
چه کنیم؟ این زندگی را بدون درخواست، به ما دادهاند، میتوانیم آن را له کنیم، میتوانیم استفاده کنیم .
اما، ما به دنیا آمدهایم تا از آنچه داریم برای لذت و آرامش و نشاط استفاده کنیم. مشکلات برای همه وجود دارند. بیماری مال انسان است، همانطور که درمان. افسردگی گاهی اتفاق میوفتد همانطور که شادی. درد برای همه انسانها با مدلهای متفاوت وجود دارد مسکن هم. تنهایی، گاهی مهمان خانه دل ما میشود درست مثل زمانی که در کنار دیگران خوشحالیم. سیاه رنگی است مثل سفید. زندگی ریتم یکنواخت ندارد.
ما میتوانیم شادتر باشیم، سرزندهتر و امیدوارتر، داناتر و مطلوبتر. میتوانیم تا از همه شکستها پله بسازیم و بالا برویم.
میتوانیم رنگهای شاد بپوشیم و با آدمهای شاد بگردیم و قدردان تمام جزئیات زندگیمان باشیم.
مهربان باشیم با انسانها، با حیوانات، با طبیعت و از همه مهمتر با خودمان. کتاب بخوانیم و به موسیقی گوش بدهیم؛ بیشتر به دل طبیعت برویم، دور باشیم از کسانی که آزارمان میدهند.
بدبخت بودن، قربانی بودن، مظلوم بودن، بیچارگی، افسرگی، غم، تنهایی، بیماری، درد، رنج و… ارزش نیستند، هیچکدامشان. اینها بهانههایی هستند برای زندگی نکردن و عذر بدتر از گناه. «قهرمان واقعی» کسی است که از دل طوفان با یک بغل آگاهی و امید بیرون میآید.
هرچه در درون ما باشد، همان به ما برمیگردد. سخت باشیم، سختتر و سادهاش بگیریم، سهلتر میگذرد.
کینهها، ویروسهایی هستند که وارد بدن خودمان میکنیم اما توقع داریم دیگری را مریض کنند. آفتاب، اکسیژن، لبخند، بغل کردن، بوسیدن، چشمک زدن و… رایگان هستند. لزومی به داشتن امکانات رفاهی برای داشتنشان نیست.
بدانیم که ارزشهای واقعی زندگی کدامها هستند:
عشق، شادی، امید به بهبود، شور و اشتیاق ادامه دادن، انگیزه بهتر شدن، رویای خوشبختی، تلاش و تکاپو برای رسیدن به هدف، لذت بردن از زندگی و پاشیدن رنگ خوشحالی به صورت دیگران فقط تعدادی از ارزشهای والای انسانی هستند.
انسـان، جمعـی از داشتههـا و نداشتههـاست. از داشتههـا باید بـرای رسیـدن به نداشتههـا استفاده کرد.
میلاد اختری
مشاور و روانشناس / داستان نویس