همه ما در زندگی شادی را تجربه کردهایم و ساعاتی را اینقدر شاد بودهایم که محال است فراموششان کنیم. البته ذات بشر تمایل به غم دارد و به همین دلیل غمگین بودن آسانتر است. اما انسانها تلاش میکنند تا کاری را بکنند که شادی بیشتری را در زندگی تجربه کنند.
مهمانیها و دورهمیها، دیسکو رفتنها و سلفی گرفتنها ، نوشیدنیها و خوردنیها! سفرها و گشت و گذارها و… همگی دلیل بر این هستند که ما دربهدر دنبال شادی هستیم و کوشش میکنیم هرچندکوتاه، لحظاتی شاد را تجربه کنیم و البته که در بیشتر مواقع به بیراهه میرویم. بسیاری از ما رو به کارهایی میآوریم که نه تنها نتیجهاش شادی نیست، بلکه دردی را به دردهای ما اضافه خواهد کرد. غمگینتر میشویم و از زمین و زمان ناامیدتر و کلافهتر. در واقع به دلیل نداشتن نقشه راه، به جای اینکه عمق شادی را درک کنیم، بیشتر به دامن دردسر و غم میغلطیم.
از لحاظ روانشناسی بیشتر کارهایی که آدمها انجام میدهند؛ در واقع “ادای شاد” بودن است و با خودِ واقعیِ شادی فاصله زیادی دارد. بهطور مثال، شما به دیسکو نمیروید که شاد باشید بلکه سعی میکنید آنجا باشید که ساعاتی غمهای خود را فراموش کنید و یا رفتن به جاهایی که فکر میکنید به شما خوش میگذرد ولی در نهایت مقداری شادیِ کم دوام نصیبتان میشود و این درست همان کاری است که ما برای دندان کرمخورده خود میکنیم. روزها پشت هم مسکن میخوریم اما مراجعه به دکتر را به تعویق میاندازیم و معلوم نیست منتظر چه معجزهای هستیم؟ در واقع ما مسئله را حل نمیکنیم بلکه رویش را میپوشانیم.
و تمام این فعالیتها و خودنماییها و خرید کردنها و مهمانیها و عکسهای فضاهای مجازی و عملهای زیبایی و پرورش اندامها و بزرگنماییها، یک دلیل بزرگ را پشت خود قایم کردهاند:
ما بلد نیستیم شاد باشیم!
باید بدانیم شادی، به خودیِ خود در زندگی آدمها جریان ندارد بلکه این ما هستیم که باید آنرا به لحظاتمان بپاشیم. برای شاد زیستن نیازی به وسیله و هزینه و خرج نداریم، حتی نیازی به دیگران هم نداریم. بلکه اولین چیزی که باید یاد بگیریم این است که “حرکت خود را منوط به جغرافیای دیگران نکنیم”. در واقع شادی خود را به موودِ دیگران گره نزنیم. اگر دنبال شاد بودنِ دیگران باشیم تا شاد زندگی کنیم، این اتفاق هرگز نمیافتد چون همیشه بالاخره یکی هست که مُخلِ شادی ما باشد. بنابراین باید بلد باشیم که در خودمان بدون حضور دیگران شادی را ایجاد کنیم .
آدمهای شاد، یک اصل اساسی و بسیار محکم دارند و آن این است که ” با خودشان در صلح هستند”.
یعنی از خودشان و از همینی که هستند بسیار راضی هستند و خیلی هم خوشحالند که دماغ سربالا و پوست برنزه و گونههای برجسته و شکم سیکس پک و چشمان آهو ندارند. آنها خوشحال هستند که همین هستند. همینی که در آینه هر روز صبح میبینند وصورتش را میشویند. همین چشمهای ریز و قدو وقواره معمولی را عاشقانه دوست دارند و شکرگزارش هستند. آنها قدردان حضور و بودنشان در دنیا هستند و نگران دیگری بودن نیستند. بهترین دوست آنها همان کسی است که در آینه میبینند و بنابراین همه جا با خودشان خوش میگذرانند.
آدمهای شاد دنبال لباسی میروند که از صبح تا شب بتوانند با آن به هر سوراخی سَرَک بکشند و بالا و پایین بپرند، لباسی که آنها را جذابتر نشان بدهد به کارشان نمیآید. آنها انتخاب اولشان راحتی خودشان و حس خوب خودشان است و اینکه چند کیلویی لاغرتر به نظر بیایند و یا در چشم بقیه چگونه دیده میشوند برایشان معنادار نیست.
شاد و شنگولها، کارهای تکراری انجام نمیدهند حتی مسیر روزانهشان را هر از گاهی عوض میکنند و از خیابانهای ناآشنا میروند، چیدمان خانهشان را عوض میکنند و رستورانهای جدید کشف میکنند. دنبال ماجرا میروند و به حسهایشان اعتماد میکنند. آنها اگر چیز قشنگی را میبینند، آنرا ستایش میکنند، برای آنها وجود زیبایی در دنیا مهم است نه مالکیت آن.
آدمهای شاد همه را میبخشند و اول از همه خودشان را. چیزی را خیلی جدی نمیگیرند و اول از همه خودشان را. کسی را به خاطر خوردن بستنی شکلاتی سرزنش نمیکنند و اول از همه خودشان را. برایشان هیچ چیز در دنیا اینقدر جدی نیست که زمان زیادی را صرف غصههای مربوطه کنند چون در نظر آنها همه زندگی، در این جمله خلاصه میشود.” این نیز میگذرد” و به همین دلیل زمان حال را برای زندگی انتخاب میکنند. گذشته برایشان خاطره است نه حسرت و آینده نامعلوم و نه ترسناک.
آنها برای زندگی شاد، طبیعت را انتخاب میکنند. موسیقی طبیعت را ترجیح میدهند و غذاهای سالمتر میخورند. با دوستان به گردش میروند و از حضور هم لذت میبرند و درگیرِ فلانی چه گفت و چه کرد نمیشوند. آنها پیکنیک را به غذای لوکس منزل فلان خانم ترجیح میدهند. البته که مهمانی هم میروند و با همه با لبخند مواجه میشوند. آنها با کسانی معاشرت میکنند که حالشان را خوب کنند. ترانهها را بلند بلند میخوانند و از قهقهههای بلند خجالت نمیکشند. آدمهای خوشحال، از دیگران توقع ندارند. داد و ستد عاطفی نمیکنند. محبت میکنند چون خودشان دوست دارند. مهم نیست جوابش چه باشد.
برای شاد بودن نیازی نداریم تحت آموزشهای خاص قرار بگیریم . ما فقط نیاز داریم بیشتر ببینیم و بیشتر بدانیم و مهمتر از همه خودمان را دوست داشته باشیم. هر آنچه که در خودمان داریم را قبول کنیم و جلو برویم. تمرین کنیم که برای شنیدن جملات قشنگ، اول باید آنها را به زبان بیاوریم. به دیگران حسهای خوبمان را انتقال بدهیم. اگر کسی صاحب خصوصیت و ویژگی قشنگی است، به او بگوییم و از ته دل هم بگوییم. از خصوصیات نامطلوب بگذریم چون خودِ ما موجود کاملی نیستیم و همه چیز در دنیا نسبی است.
یکی از دلایل تحت فشار بودن همیشگی ما این است که ابراز به موقع و واقعی احساسات نمیکنیم. برای شاد بودن باید یاد بگیریم احساساتمان را بیان کنیم. شفاف و کامل. اگر همین الان دلتان میخواهد همسرتان را بغل کنید، خب منتظر چه هستید ؟ اگر الان شرایط دیدار با دوست عزیزی را ندارید، به او بگویید و صادقانه و کوتاه دلیلتان را توضیح بدهید. در روابطتان بار اضافه با خود بر ندارید. برای داشتن ساعات پرنشاط، با بچهها بازی کنید نه با گوشی موبایلتان. لذتی که در قایم موشک و بالا بلندی و هفت سنگ نصیب ما میشود را هرگز کندی کراش و سیم سیتی به ما نمیدهد. با یک بچه بنشینید و به درون دنیای او سفر کنید. کافیست از او نظرش را در مورد گربهها و شغل آیندهاش و یا نحوه برخورد پلیس با رانندگان خاطی جویا بشوید، برای حداقل نیم ساعت بعدیتان کلی بحث جذاب و شاد خواهید داشت.
شاد بودن، هنر ظریفی است که در هیچ کلاسی آموزشش نمیدهند، بلکه باید در طول زندگی یادش گرفت. ما همه به دنیا آمدهایم تا دنیا را کمی بهتر از آنچه به ما دادهاند، تحویل دهیم. برای اینکه دنیا جای بهتری برای زندگی باشد نیاز به آدمهای آگاه و شاد داریم. درگیر جدیت دنیا نباشیم. فلسفه را به فیلسوفان و بحث و جدل را به سیاستمداران بسپاریم.
به قول سهراب:
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبحها وقتی خورشید در میآید متولد بشویم
هیجانها را پرواز دهیم
روی ادراک فضا رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
میلاد اختری
مشاور و روانشناس / داستان نویس